به نام خداوند حکیم دانا
درود و رحمت خداوند بر محمد(ص) و خاندان پاکش، و سلام بر ما و بندگان نیکوکار خدا
شاید شما هم شعر آقای خلیل جوادی به نام «محکمهی الاهی» (محکمه الهی) را شنیده باشید. من آنرا در موبایل دوستان شنیدم. دیدم شعر روان و نسبتاً جذابی است، و همین هم باعث پخش شدن آن از موبایلی به موبایل دیگر شده است. ولی اشکالات عدیدهای هم داشت، که غیرقابل گذشت مینمود. من به اینترنت مراجعه کردم، و گر چه وبلاگهای زیادی این شعر را نقل کرده بودند، هیچ جا نقدی از آن نیافتم. به وبلاگ خود شاعر هم مراجعه کردم، و با کمال تعجب آنجا هم جز چند کلام سطحی یا کوتاه، انتقادی از موضوعات مطرح شده در این شعر پیدا نکردم. این شد که دست به نوشتن نقدی زدم، که حاصل آنرا در زیر میبینید. البته من در سطح خودم و با مراجعه به کتب در دسترسم در اینترنت و اطلاعات شخصیام آن را نوشتهام، و از هر گونه پاسخی - از طرف شاعر محترم یا دیگران- به این نقد استقبال میکنم.
توجه ۱: همه شمارههای گذاشته شده در متن (پانویس و ته نویس) در انتهای متن توضیحشان آمده است.
توجه ۲: این نوشته را میتواند در فایل Word و PDF هم دریافت کنید.
توجه ۲: این نوشته را میتواند در فایل Word و PDF هم دریافت کنید.
توجه ۳: برادر عزیزی هم در پاسخ به شعر آقای جوادی شعری سرودهاند، که از اینجا میتوانید آنرا بردارید.
الف) شعر آقای خلیل جوادی (محکمه الهی)
یه شب که من حسابی خسته بودم / همینجوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سُر خورد / یه دفعه مثل مردهها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده / محکمهی الهی بر پا شده
خدا نشسته، مردم از مرد و زن / ردیف ردیف مقابلش واستادن
چرتکه گذاشته و حساب میکنه / به بندههاش عتاب خطاب میکنه
میگه: «چرا این همه لج میکنید / راهتونو بیخودی کج میکنید
آیه فرستادم که آدم بشید / با دلخوشی کنار هم جم بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید / با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبّر کنید / نه اینکه جای عقلو کاه پر کنید!
من بهتون چقد ماشالا گفتم / نیافریده باریکلا گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم / حتی یه لحظه گشنهتون نذاشتم
امّا شما بازی نکرده باختید / نشستید و خدای جعلی ساختید
هر کدوم از شما خودش خدا شد / از ما و آیههای ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی؟ / این همه دین و مذهب دروغی؟
حقیقتاً شماها خیلی پستین! / خر نباشین گاوو نمیپرستین!»
از توی جَم[جمع] یکی بُلَن شد / ایستاد بُلن بلن هِی صلوات فرستاد
از اون قیافههای حق به جانب / هم از خودی شاکی و هم اجانب
( از اون قیافههای پشم و پیلی / از اون اعجوبههای چرب و چیلی)[1]
گُف: «چرا هیشکی روسری سرش نیست؟ / پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست؟
چرا زَنا این جوری بد لباسن؟ / مردای غیرتی کجا پلاسن؟»
خدا بهش گُف[گفت] بتمرگ حرف نزن! / اینجا که فرقی ندارن مرد و زن!
یارو کِنِف شد ولی از رو نرفت / حرف خدا از گوش اون[2] تو نرفت
چِشاش میچرخه نمیدونم چِشه؟ / آهان! میخواد یواشکی جیم بشه!
دید یه کمی سرش شلوغه خدا / یواش یواش شد از جماعت جدا
با شکمی شبیه بشکهی نفت / یهو سرش رو پایین انداخت و رفت
قراولا چن تا بهش ایس[ایست] دادن / یارو وا نستاد تا جلوش واستادن
فوری در آورد واسهشون چک کشید / گف ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم برای حوریا لک زده / دیر برسم یکی دیگه تک زده!
اگر[3] نَرَم حوریه دلگیر میشه / تو رو خدا بذار برم دیر میشه
قراولِ حضرت حق دمش گرم / با رشوهی خیلی کَلون نشد نرم
گوشای یارو رو گِرِف تو دستش / کشون کشون برد و یه جایی بستش
رشوهی حاجی رو ضمیمه کردن / توی جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داش بُلن بلن غر میزد / داش روی اعصابا تلنگر میزد
خدا بهش گف: «دیگه بس کن حاجی / یه خورده هم حبسِ نفس کن حاجی
این همه آدم رو معطّل نکن / بگیر بشین این قده کَلکل نکن
یه عالمه نامه داریم نخونده / تازه، هنوز کُرات دیگه مونده!
نامهی تو پر از کارای زشته / کی به تو گفته جات توی بهشته؟
بهشت جای آدمای باحاله / ولت کنم بری بهشت؟ محاله
یادته که چقد ریا میکردی؟ / بندههای ما رو سیا میکردی
تا یه نفر دور و برت میدیدی / چقد ولا الضالین و میکشیدی!
این همه که روضه و نوحه خوندی / یه لقمه نون دست کسی رسوندی؟
خیال میکردی ما حواسمون نیس؟ / نظم نظام هستی کشکی کشکیس؟[4]
هر کاری کردی بچهها نوشتن / میخوای برو خودت ببین تو زونکن!»
خلاصه، وقتی یارو فهمید اینه / بازم درست نمیتونس بشینه
کاسهی صبرش یه دَفه سر میرف / تا فرصتی گیر میآورد در میرف
قیامته، اینجا عجب جاییه / جون شما خیلی تماشاییه
از یه طرف کلّی کشیش آوردن / کِشون کِشون همّه رو پیش آوردن
گفتم اینارو که قطار کردن / بیچارهها مگه چیکار کردن؟
مأموره گف میگم بهت من الآن / مفسد فی الارض که میگن همینهان
گفت که اینا بهشتفروشی کردن / بیپدرا خدا رو جوشی کردن!
به نام دین حسابی خوردن اینها / کفر خدا رو در آوردن اینها!
بدجوری ژاندارکو اینا چزوندن / زنده توی آتیش اونو سوزوندن
روی زمین خدایی پیشه کردن / خون گالیله رو تو شیشه کردن
اگه بهش بگی کُلاتو صاف کن / بهت میگه بشین و اعتراف کن!
همیشه در حال نِظاره بودن / شما بگو: اینا چی کاره بودن؟
خیّام اومد، یه بطری هم تو دستش / رفت و یه گوشهای گرفت نشستش
حاجی بلند شد با صدای محکم / گفت: این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گف تو دخالت نکن / به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این هلاکی؟ / این که نه مدعی داره نه شاکی
نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو / نه عربده کشیده و نه چاقو
نه مال این، نه مال اونو برده / فقط عرق خریده، رفته خورده
آدم خوبیه هواشو داشتم / اینجا خودم براش شراب گذاشتم!
یهو شنیدم ایست خبردار دادن / نشستهها بُلن شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اونور اومد / رف روی چارپایه و چن تا صور زد
دیدم دارن تخت روون میارن / فرشته ها رو دوششون میارن
مونده بودم که این کیه خدایا؟ / تو محشر این کارا چیه خدایا؟
فِک میکنید داخل اون تخت کی بود؟ / الان میگم، یه لحظه، اسمش چی بود؟
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کرد / همون که این لامپارو اخترا کرد
همونکه کاراش عالی بود اون دیگه / بگید بابا، توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گف: «دیگه پایین نیا / یه راس برو بهشت پیش انبیا
وقت رو[5] تلف نکن توماس، زود برو / به هر وسیلهای اگر بود برو
از روی پل نری یه وقت میافتی / میگم هوایی ببرند و مفتی!
باز حاجی ساکت نتونس بشینه / گفت که: «مفهوم عدالت اینه؟
آخه ادیسون[6] که مسلمون نبود / این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود، نه پای منبر / نه شمر میدونس چیه و نه خنجر
یه رکعت هم نماز شب نخونده / با سیم میماش شب رو به صُب رسونده»
حرفای یارو که به اینجا رسید / خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودش رو جابجا کرد / یه کم به این حاجی نیگا نیگا کرد
از اون نگاههای عاقل اندر / "سفیه" شو باید بیارم این ور
با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود / خطاب به بندههاش دوباره فرمود:
«شما عجب کلّهخرایی هستید / بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود آدولف هیتلرم بود / خنجر اگر بود رووِلوِرم[7] بود
حیفه که آدم خودشو پیر کنه / و سوزنش فقط یه جا گیر کنه!
میگید توماسِ من مسلمون نبود / اهل نماز و دین و ایمون نبود
اولاً از کجا میگید این حرفو؟ / در بیارید کلّهی زیر برفو
اون منو بهتر از شما شناخته / دلیلشم این چیزایی که ساخته
درسته گفتم[8] عبادت کنید / نگفتهام به خلق خدمت کنید؟
توماس نه بمب ساخته، نه جنگ کرده / دنیا رو هم کلّی قشنگ کرده
من یه چراغ که بیشتر نداشتم / اونم تو آسمونا کار گذاشتم!
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد / نمیدونید چِقَد کمک به من کرد!
تو دنیا هیچکی بیچراغ نبوده / یا اگرم بوده، تو باغ نبوده!»
خدا برای حاجی آتش افروخت / دروغ چرا؟ یه کم براش دلم سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته / اما به اینجا که رسیده باخته
یکی میاد یه هاله ایی باهاشه / چقد بهش میاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاش رو دوشم / دهانشو آورد کنار گوشم
گفت: «تو که کلهات پرِ قورمه سبزیست / وقتی نمیفهمی، بپرسی بد نیست!
اونکه نشسته، یک مقام والاست / مترجمه، رفیق حقتعالٰیست
خودِ خدا نیست که نمایندهشه[9] / مورد اعتمادهشه بندهشه
خدای "لم یلد" که دیدنی نیس / صداش با این گوشا شنیدنی نیس
شما زمینیا همهش همینید / اونورِ میزی رو خدا میبینید»
همینجوری میخواس بلند شه نم نم / گف که پاشو، باید بری جهنم
وقتی دیدم منم گرفتار شدم / داد کشیدم یک دفعه[10] بیدار شدم!
ب) نقد اصلی
یکم. در اسلام دو اصل همیشه باید با هم باشد، تا شخص را بهشتی کند: 1- ایمان 2- عمل صالح. در قرآن کریم حدود 70 بار «آمنوا و عملوا الصالحات» را شرط بهشتی شدن دانسته است؛(چند آیهی آن در تهنویس آمده است)[a]
در تاریخ دو گروه پیدا شدهاند:
1- کسانی که اعتقاد آنان این بود که اگر کسی ایمان داشته باشد و گناه کند ضرری نخواهد کرد و رستگار است(کسی که عملی نداشته باشد، اما ایمان داشته باشد رستگار خواهد شد)، و آنان را «مرجئه» مینامیدند. آنها ایمان را اصل میدانستند و برای عمل ارزشیقایل نبودند و معتقد بودند که پایبندیهای عملی و فعلی به دین را باید الغا کرد. میگفتند لازم نیست که مسلمان خود را به انجام اعمال و فرایض مقید کند؛ بلکه همین که در دل، انسان مؤمن و معتقد باشد، کافی است(به قول امروزیها: دلت پاک باشد! هر چه میخواهی بکن!). مکتب اعتقادیِ مُرجئه برای امویان که از ارتکاب گناهان بزرگ در نهان و آشکار پروایی نداشتند، پناهگاه و مأوای خوبی بود. در برابر ِموضع افراطی مرجئه، امام صادق(ع) فرمودهاند: «ملعون است کسی که ایمان را صرف گفتار و بدون عمل بداند.» وقتی که حضرت از وجود این تفکر در جوامع اسلامی احساس خطر می کند، پدران و مادران مسلمان را توجّه میدهد که: «در آموزش احادیث اهلبیت به فرزندانتان شتاب کنید، پیش از آنکه مرجئه زودتر از شما به سراغ آنها بروند [و آنان را منحرف سازند]»(کافی، ج 6، ص 47؛ فروع کافی، ج2، ص94؛ تهذیب الاحکام، ج 8 ، ص111). مغیرة بن سعید به نقل از سعید بن جبیر از پیغمبر(ص) روایت کرد که فرمود: «مرجئه یهودیان این امتند».
همیشه برای دور ساختن جوامع اسلامی از وظایف فعلی و عملی خود تلاش شده است؛ چرا که انسان به آزادی، بیقیدی و رهایی از تقیدات عملی علاقهمند است: دوست دارد که واقعاً مؤمن و مسلمان باشد، اما این اسلام و ایمان برای او هیچ قیدی ایجاد نکند. هیچ زحمتی برای او در اعمال و رفتار به وجود نیاورد. این خواسته در همیشه تاریخ، با تفاوتهای مختلفی دیده میشود. امروزه هم کسانی هستند که در انجام واجبات و ترک محرمات، به دلیل افراط در امیدواری گناهکاران به شفاعت و بهشت، تساهل فراوانی از خود نشان میدهند؛ معتقدند که ایمان امری قلبی است و اگر این امر قلبی وجود داشته باشد میتواند کفاره عمل بد باشد. روایات اهل سنت نشان میدهد که اندیشه گسترده تلقی کردن شفاعت، از روزگار خلافت عمر آغاز شد، و خلیفه خطبهای تند بر ضد مروجان این فکر ایراد کرد.(مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 207؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 23؛ تفسیر الدر المنثور، ج 2، ص 60).
2- گروه دیگری پیدا شد که میگفتند: اصل عمل صالح است، و ایمان را اثری در فلاح و رستگاری نیست. اصلاً گفتهاند ایمان بیاوریم تا عمل صالح انجام دهیم، و اگر کسی بدون ایمان هم عمل صالح انجام دهد، رستگار است! این نگاه انحرافی به دین هم، توسط آیات و روایات بسیاری مردود اعلام شده است. این نگاه در دوران ما بازتولید شده، و بیشتر از گذشته بین عوام رواج پیدا کرده است.
قرآن میگوید: «مَثَل اعمال کسانی که به خدا کافر شدهاند چون خاکستری است که در روزی طوفانی بادی سخت بر آن بوزد: توان نگهداشتن آنچه را که به دست آوردهاند ندارند. این است گمراهی بیانتها.»(سوره ابراهیم، آیه 18)
«اعمال کافران چون سرابی است در بیابانی. تشنه، آبش پندارد و چون بدان نزدیک شود هیچ نیابد و خدا را نزد خود یابد که جزای او را به تمام بدهد. و خدا زود به حسابها میرسد. * یا همانند تاریکیهایی است در دریایی ژرف، که موجش فرو پوشد و بر فراز آن موجی دیگر و بر فرازش ابری است تیره، تاریکیهایی بر فراز یکدیگر، آن سان که اگر دست خود بیرون آرد آن را نتواند دید. و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد، هیچ نوری فرا راه خویش نیابد.»(سوره نور، آیات 39 و 40)
«بگو: خدا از شما نمیپذیرد، چه از روی رضا انفاق کنید چه از روی کراهت، زیرا مردمی نافرمان هستید. * هیچ چیز مانع قبول انفاقهایشان نشده مگر آنکه به خدا و پیامبرش ایمان نیاوردهاند...»(سوره توبه، آیه 53)
این آیات میفرماید: خدمات بزرگی که چشمها را خیره میکند و در نظر برخی حتی از خدمات انبیا هم بزرگتر است، اگر با ایمان به خدا توأم نباشد هیچ و پوچ است و عظمت آن، خیالی بیش نیست، همچنان که سراب. اعمال نیک کافران با همه ظاهر فریبا، سرابی بیواقعیت است. قرآن مکرراً روی این مسئله تکیه کرده است که شرط پذیرش اعمال صالح، ایمان است. حتی اگر عمل از روی ایمان سر زند و بعد از مدتی شخص عملکننده راه کفر پیش گیرد عمل او حبط و نابود و بیاثر میشود.
همچنین قرآن دین مورد قبول خداوند را فقط دین اسلام دانسته است، و گفته «پس اگر آنها به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید[=اسلام]، ایمان آورند، هدایت یافته اند؛ و اگر روی برگردانند، شک نیست که آنها در ستیز با حق خواهند بود(سوره بقره، آیه 137) » و نیز «همانا دین [پسندیده] نزد خدا آیین اسلام است... و هر کس به آیات خدا کافر شود [خدا به حساب او میرسد، زیرا] خداوند سریع الحساب است»(سوره آل عمران، آیه 19) و «و هر کس که دینی جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیاندیدگان خواهد بود»(سوره آل عمران، آیه 85) و آیات دیگر قرآن. احادیث هم در این زمینه فراوان است، که نیاز به ذکر آنان نیست.
البته اگر کسی واقعاً قاصر باشد و دستش از آیین حق کوتاه باشد، و با وجود سعی و تلاش در مورد دین حق، نتوانسته باشد آن را بیابد، او معذور است و جهنمی نخواهد بود. توضیح این که کافران سه دستهاند: قاصر، مقصّر، معاند.
قاصران را توضیح دادم: کسانی که حجت بر آنان تمام نشده است، و طبق قاعدهی عقلی (معروف به «قبح عقاب بلا بیان: زشتی عقاب کردن بدون اتمام حجت») و آیهی قرآن، عدالت خداوند اقتضا میکند که آنها به جهنم نروند. قرآن میفرماید: «ما چنین نیستیم که رسولنفرستاده [و حجت تمام نشده] بشر را عذاب کنیم»(إسراء/15).
شهید مطهری در این مورد میگوید:
« اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمیسازد؛ او اهل نجات از دوزخ است.... یعنی محال است که خدای کریم حکیم کسی را که حجت بر او تمام نشده است عذاب کند ... تا خدای متعال حقیقتی را برای بندهای آشکار نکرده باشد زشت است که او را عذاب کند.» (مطهری، عدل الهی، ص 269)
مقصر کسی است که امکان پیدا کردن دین حق را داشته، ولی بر اثر تنبلی یا مسایل دیگر به دنبال آن نرفته تا آن را بیابد؛ که او به اندازهی تقصیرش عذاب خواهد داشت. خداوند آنگاه بشر را معذب میکند که از روی تقصیر و کوتاهی مرتکب خلاف شود نه از روی قصور و دستنارسی. مردمی که به شکلی از شکلها قصور داشتهاند نه تقصیر، خداوند آنها را معذب نمیسازد .
معاند هم کسی است که با وجود پیدا کردن حق، باز -با وجود علم، و از روی عمد- از حق روی بر تابد، که او یقیناً جهنمی خواهد بود. قرآن در مورد چنین افرادی میفرماید «و با آنکه دلهایشان به آن[=آیات الاهی] یقین داشت، از روی ظلم و تکبّر آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.» (سوره نمل، آیه 14)
اگر کسی با اینکه حقیقت را درک میکند و میشناسد، باز به خاطر احساسات خودخواهانه و متکبرانه تسلیم نشود و انکار بورزد، این ستیزهگری و جحود (عناد) نسبت به حقیقت، اعمال خیرش را (که حتی با نیت خوب انجام شده باشد) مانند آفت نابود میکند و فاسد میسازد. امام علی(ع) میفرماید «اسلام یعنی تسلیم ِ[حقیقت] بودن(نهج البلاغه ، حکمت 125)»: یعنی در جایی که منافع شخص، تعصب شخص یا عادت شخص در مقابل حقیقت قرار میگیرد، آدمی خود را تسلیم حقیقت کند و از هر چه جز حقیقت است صرف نظر کند. کسی که به خاطر حفظ حیثیت و شهرت خود با حقیقت مبارزه کند و مخالفت ورزد، تسلیم نیست، و این یکی از دلایل "حبط" و نابودی اعمال خوب گذشتهاش است.
هر چه بر سر انسان میآید از آن است که حق بر او عرضه شود، و او در مقابل حق تعصب و عناد بورزد، و یا لااقل در شرایطی باشد که میبایست تحقیق و جستجو کند و نکند؛ اما افرادی که ذاتا و به واسطه قصور فهم و ادراک و یا به علل دیگر در شرایطی به سر میبرند که مصداق منکر و یا مقصر در تحقیق و جستجو به شمار نمیروند، آنها در ردیف منکران و مخالفان نیستند. آنها از «مستضعفین فکری»[b] و «مرجون لامر الله»[11] به شمار میروند.
اگر فرض کنیم کسی مانند ادیسون، پیجویی علمی خویش را که منتهی به آن اختراعات گردید برای خدا انجام داده است و منظورش احسان به خلق، تقریبا الی الله بوده است، کافی نیست که در نهایت نزد خدا اجر و پاداشی داشته باشد. اگر او دارای صفاتی از قبیل جحود بوده و نسبت به عقاید خویش تعصب میورزیده است، بهطوری که اگر مثلا به او گفته میشد «دین مسیح(ع) برای تو یک دین جغرافیایی است، یک دین پدر و مادری است، آیا تحقیق کردی که دینی بهتر و کامل تر از دین مسیح وجود دارد یا ندارد؟»، او زیر بار نمیرفت و حتی حاضر به تحقیق و جستجو هم نمیشد، البته تمام اعمال او هدر است؛ زیرا در این فرض ، او ستیزهگر با حقیقت بوده، و این تمام کوشش انسان را نابود میسازد. عمل انسان همراه با چنین حالتی «همچون خاکستری است در معرض غارت تندباد(سوره ابراهیم، آیه 18)».
حتی یکی دیگر از آن آفتهای اعمال، بیتفاوتی و بیحسی در دفاع از حق و حقیقت است. انسان نه تنها باید در مقابل حقیقت جحود و استنکار نداشته باشد، بیطرف هم نمیتواند باشد و باید از حق دفاع کند.
در مورد اینکه سرنوشت مخترعان و کاشفان -که به زندگی ما بسیار خدمت کردهاند- چه میشود، آیتالله مکارم شیرازی نظرگاهشان را در دو-سه صفحه بیان کردهاند، که در قسمت پیوستها خواهد آمد.
دوم. انحراف دیگری که پیدا شد، افراط و تفریط در توجه به بُعد فردی و بُعد اجتماعی اسلام است. در آیات و روایات کسانی که فقط به یکی از این دو بعد توجه کردهاند مذمت شدهاند، و این دو در کنار هم آمدهاند. مثلاً در قرآن حدود 30 بار اقامهی نماز(عبادت فردی و توجه به خدا) و دادن زکات[12](عبادت اجتماعی و ادای حق محرومان و از بین بردن فاصله طبقاتی) در کنار هم ذکر شدهاند.[13] با این حال دو گروه در این زمینه به انحراف رفته اند:
1- برخی از مردم همهی اسلام را در ظواهر شرعی را رعایت کردن، و نماز و روزه و اعتکاف، و نمودهای ظاهری مانند گذاشتن ریش میبینند، و به بعد اجتماعی اسلام کاملا بیتوجه اند. در شعر «محکمهی الاهی» این نوع اسلام بهخوبی مورد نقد قرار گرفته است(این همه که روضه و نوحــه خونـدی/یه لقمه نون دست کسی رسـونـــدی؟). خداوند در قرآن میفرماید «نیکوکاری فقط به این نیست که روی خود را به شرق و غرب بچرخانید ، بلکه نیکوکار کسی است که به خدا و روز آخرت و فرشتگان و کتاب الهی و انبیا ایمان داشته باشد و در راه دوستی خدا مالش را به نزدیکان و یتیمان و درراه ماندگان و درخواست کنندگان و بردگان انفاق کند.»(سوره بقره، آیه 177) در حدیث معروف وارد شده: «هر کس صبح کند در حالی که اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد، مسلمان نیست.» و «مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند». در حدیث دیگر میخوانیم «تنها به رکوع و سجود طولانی افراد ننگرید ، زیرا ممکن است این عبادت عادتی باشد که از ترکش ناراحت شود، و لکن به راستگویی و امانتداری آنها دقت کنید». در اینطرف قضیه -از جهت وضوح مطلب- توضیح بیشتری نمیدهم.
2- برخی از مردم -که امروزه بیشتر شدهاند- تنها بعد اجتماعی اسلام و خدمت به انسانها را دارای ارزش میدانند، و به بعد فردی و انسانسازی اسلام توجهی ندارند. عبادت را تنها خدمت به مردم میدانند «عبادت بهجز خدمت خلق نیست»، و معتقدند که «می بخور، منبر بسوزان، آتش اندر خرقه زن / ساکن میخانه باش و مردمآزاری مکن!» یا «مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن / که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست!»
عدهای با گفتن این سخن میخواهند ارزش عبادت را نفی کنند؛ ارزش زهد را نفی کنند؛ ارزش علم و جهاد را نفی کنند؛ این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد، یکدفعه نفی کنند. از نظر اینها فقط در دنیا یک بدی وجود دارد و آن مردم آزاری است و یک خوبی وجود دارد و آن احسان به مردم است.
اولاً باید دانست که خدمت به خلق یکی از عبادات است، و عبادات دیگر هم بسیار مهم است، و اگر کسی از آنها رویگردان باشد، هرچند خدمت به خلق بسیار کند، باز او را از جهنم نمیرهاند؛ که «انّما یتقبل الله من المتّقین: خدا [اعمال خیر را] فقط از افراد متقی(باتقوا) میپذیرد»(سوره مائده، آیه 27)[14]. در قرآن برای برخی از گناهان وعدهی عذاب عظیم و دردناک الاهی داده شده است. در قرآن آمده است «و گفتند: هرگز آتش دوزخ جز چند روزی به ما نخواهد رسید. بگو: آیا پیمانی نزد خدا گرفتهاید؟ -که خداوند هرگز از پیمانش تخلف نمیورزد- یا اینکه چیزی به خدا نسبت میدهید که به آن علم ندارید؟! * آری کسانی که مرتکب کاری زشت شوند، و گناهشان آنها را احاطه کند، آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.»(سوره بقره، آیات 80 و 81)
ثانیاً خدمت به خلق برای خدا و رضای خالق باید باشد، و خدمت به خلق برای خلق بدون توجه به خدا نوعی از شرک است. امام خمینی در وصیتنامه اخلاقی خویش به فرزندش چنین میگوید: پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانی که «خدمت به حق و در صورتِ خدمت به خلق» است، شانی خالی مکن.
باید عبادت رب، و خدمت به خلق -هر دو- نمود. مانند امام کاظم(ع) که در میان اهل زمانش عابدترین و فقیهترین و در عین حال باسخاوتترین و بزرگوارترینشان بود. روایت شده: حضرت همه نافلههای شب را به جا میآورد و به نماز صبح وصل میکرد، سپس مشغول تعقیب میشد تا صبح بدمد و برای خدا به حال سجده میافتاد، و سر از سجده برنمیداشت تا آفتاب به زوال نزدیک گردد. حضرت بسیار دعا میکرد. همواره از خشیت خدا گریه میکرد تا جایی که محاسنش از اشک دیدگانش تر میشد. در کنار اینها، آن بزرگوار به اهل بیت و اقوامش از همه بیشتر رسیدگی می کرد و همواره از تهیدستان مدینه در تاریکی شب تفقد و دلجویی مینمود: زنبیلی از درهم و دینار و آرد و خرما برای آنان میبرد و به دستشان میرساند و آنان نمی دانستند این لطف و عنایت از چه ناحیهای است؟!
سعدی در بیت «عبادت بهجز خدمت خلق نیست/به تسبیح و سجّاده و دلق نیست» منظور دیگری دارد و منظور او آن عده از متصوفه است که کارشان فقط تسبیح و سجاده پهن کردن و دلق درویشی پوشیدن است و اساسا از کارهای خیرخواهانه چیزی سرشان نمیشود . سعدی با اینکه خودش یک درویش است ، خطابش به آن درویشهایی است که از خدمت به خلق چیزی نمیفهمند . منتها اول با یک لسان مبالغه آمیزی میگوید: "عبادت به جز خدمت خلق نیست ".
بحثهای دیگری هم در اینجا وجود دارد، که از آنها میگذریم. برای توضیح بیشتر، میتوانید قسمتی از کتاب «عدل الهی» شهید مطهری که در همین مورد و با توضیحات کامل است را در قسمت پیوستها ببینید.
سوم. همانطور که میدانیم، هر عمل از دو جهت میتواند بررسی شود: فعلی و فاعلی. اولاً یک عمل در بیرون میتواند خوب یا بد باشد (فعلی)، و نیت شخص هم ممکن است خوب باشد(مخلصانه) یا بد (ریاکارانه یا ...).
آنچه در دفتر تاریخ ثبت میشود و تاریخ درباره آن قضاوت میکند، و آن را ستایش یا نکوهش مینماید، قسمت فعلی است. تاریخ عمل بزرگ و مؤثر میخواهد و چنین عملی را ستایش میکند؛ ولی جنبهی ملکوتی عمل که به فاعل(کنندهی کار) مربوط است، اندیشه و نیتِ پشتِ عمل است: انگیزههای نفسانی و روحی که موجب آن عمل شده است و عامل خواسته است به واسطه عمل و با وسیله قرار دادن عمل به آن هدفها و انگیزهها برسد.
فرض کنید دو نفر نماز میخوانند با رعایت همهی شرایط ظاهری (رکوع و سجود به آرامی، تلفظ حروف درست، ...). ممکن است یکی از آنها برای خدا میخواند، و دیگری از روی ریا و نفاق. همچنین ممکن است دو نفر هر یک مدرسهای بسازد، یکی برای خدا آنرا ساخته باشد، و دیگری برای تظاهر و ریاکاری و از روی خودخواهی و هواپرستی. تاریخ و اجتماع هر دو این کارها را مفید و نافع به حال خلق میداند، و به نیتها کاری ندارد. ولی کسی که برای جلب منفعت مادی و خودنمایی مدرسهای را ساخته، هر چند به اجتماع خدمت کرده، به خودش و روحش و آخرتش خدمتی نکرده است.
از پیامبر اعظم(ص) در روایت متواتر میان شیعه و سنی رسیده است که: « همانا کارها وابسته به نیتهاست؛ برای هر کس همان است که آن را قصد کرده است؛ هیچ عملی بدون نیت پذیرفته نیست». همچنین در حدیثی -پس از هجرت به مدینه- آمده است : «همانا اعمال، وابسته به نیت است؛ برای انسان همان است که قصد کرده و هدف قرار داده است . هر کس به خاطر خدا و رسول هجرت کرده است، هجرتش به سوی خدا و رسول است؛ و هر کس به خاطر زنی که با او ازدواج کند و یا به خاطر ثروتی که به چنگ آورد هجرت کرده است هجرتش به سوی همان خواهد بود». امام صادق (ع) هم میفرماید: «کارتان را برای خدا قرار دهید نه برای مردم؛ زیرا هر چه برای خدا است، برای خدا ( بسوی خدا ) است؛ و هر چه برای مردم است، بسوی خدا بالا نمیرود.»
کار باید آنچنان باشد که قرآن کریم میگوید: «[وقتی به فقرا کمک میکنند، به آنها میگویند:] ما فقط به خاطر خدا به شما انفاق میکنیم و پاداش یا تشکری از شما توقع نداریم(سورهی انسان، آیه 9)»
اگر کسی خداپرست و خداشناس نباشد، سلوک روحیاش با فرد موحد خداشناس متفاوت است. شخص اول کارهایش حسن فاعلی ندارد، و با نیت خدایی انجام نمیشود. اینکه قرآن کریم اعمال کافران را «همچون سرابی پوچ و بیحقیقت» دانسته است(سوره نور، آیه 39)، از این جهت است که اعمال آنان ظاهری آراسته و فریبنده دارد؛ ولی چون برای هدفهای پست مادیِ فردی انجام شده نه برای خدا، چهرهی ملکوتی ندارد. اگر کسی معتقد به قیامت نباشد و توجه به خدا نداشته باشد، عمل او وجهه ملکوتی نخواهد داشت. عملی که از راه نیت و از راه عقیده و ایمان نورانیت و صفا پیدا نکند، به ملکوت نمیرسد، و دارای بهرهی آخرتی نخواهد بود.
بهشت و جهنم ، دو نهایت و هدف سیر معنوی انسان است. چگونه ممکن است کسی به سوی مقصدی حرکت نکند و یا به سوی مقصدی ضد آن مقصد حرکت کند و آنگاه به آن مقصد برسد؟! مانند این است که کسی از تهران به سوی غرب حرکت کند و انتظار داشته باشد به مشهد برسد!
قرآن کریم میفرماید : «هر کس [فقط] طالب دنیای نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به آنان که بخواهیم میدهیم، سپس برای وی جهنم را قرار دادهایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن میگردد؛ و هر کس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانی قرار خواهد گرفت(سورهی اسراء، آیات 18 و 19)»[15]. یعنی اگر کسی سطح فکرش از دنیا بالاتر نباشد و هدفی عالی تر از دنیا نداشته باشد، محال است که به هدف عالی اخروی نائل گردد، ولی لطف و کرم ما و خدایی ما ایجاب میکند که از همان هدف دنیایی که خواهان آن است به او قسمت بهرهای بدهیم. پس آن عده از مکتشفین و مخترعین و خدمتگزاران به بشریت که مادی و منکر خدا هستند و طبعا انگیزههای عملی آنها از حدود مادیات فراتر نمیرود، از سخنانی که گذشت وضعشان مشخص شد.
البته اگر کسی انگیزهاش برای کاری خدا نباشد، بلکه انگیزهاش انسانیت باشد، عملش هرچند با عمل برای خدا بسیار متفاوت است، ولی این باعث تخفیف عذابش خواهد شد، و یا عذاب را از او بر خواهد داشت.
شهید مطهری معتقد است:
«به نظر من اگر افرادی یافت شوند که نیکی به انسانهای دیگر را بدون هیچ چشم انتظاری انجام دهند، و حتی در عمق وجدان خود از آن جهت خدمت نکنند که چهره خود را در آیینه وجود محرومین میبینند (یعنی ترس از اینکه روزی چنین سرنوشتی داشته باشند عامل محرک آنها نباشد، بلکه طوری انگیزه احسان و خدمت در آنها قوی باشد که اگر بدانند هیچ گونه سودی عاید آنها نمیشود و حتی یک نفر هم از کار آنها آگاه نمیگردد و احدی به آنها یک " بارک الله " هم نخواهد گفت باز هم آن کار خیر را انجام میدهند) [و برای اینکه آن تأثّر قلبی و آزار درونیای که از دیدن وضع اسفباز آن فقیر ایجاد میشود را التیام بخشد نباشد که به آن فقیر کمک میکند]، و تحت تأثیر عادت و امثال آن هم نباشند، باید گفت در عمق ضمیر این انسانها نوری از معرفت خداوند هست؛ و به فرض اینکه به زبان انکار کنند، در عمق ضمیر اقرار دارند. انکارشان در واقع و نفس الامر، انکارِ یک [امر] موهومی است که آن را به جای خدا تصور کردهاند، و یا انکار یک موهوم دیگری است که آن را به جای بازگشت به خدا و قیامت تصور کردهاند، نه انکار خدا و معاد واقعی.
علاقه به خیر و عدل و احسان از آن جهت که خیر و عدل و احسان است، بدون هیچ شائبه چیز دیگر، نشانهای است از علاقه و محبت ذات جمیل علی الاطلاق [زیبای از هر جهت و بینهایت زیبا]؛ البته بعید نیست که اینگونه کسان واقعاً و عملاً در زمره اهل کفر محشور نگردند، هر چند از نظر زبانی منکر شمرده میشوند. و الله اعلم .»(مطهری، عدل الهی، ص 285)
خلاصه و نتیجهگیری:
· هر یک از سعادت و شقاوت درجات و مراتبی دارد: نه اهل سعادت در یک مرتبه اند، و نه اهل شقاوت. این مراتب و تفاوت ها، برای اهل بهشت به عنوان «درجات» و برای اهل جهنم به عنوان «درکات» تعبیر میشود.
· چنین نیست که همه اهل بهشت از اول به بهشت بروند، همچنان که همه اهل جهنم برای همیشه در جهنم باقی نمیمانند. بسیاری از بهشتیان آنگاه به بهشت میروند که دورانهای بسیار سختی از عذاب در برزخ یا آخرت تحمل کنند. یک نفر مسلمان و شیعه باید بداند که فرضاً ایمان سالمی با خود ببرد، اگر خدای ناخواسته در دنیا مرتکب فسق ها و فجورها و ظلم ها و جنایت ها بشود و به برنامه عملی الهی خیانت کند، مراحل بسیار سختی را در پیش دارد و مستحق عذابهای طولانی در برزخ و قیامت خواهد بود؛ و بعضی از گناهان خطر بالاتری دارد، و احیاناً موجب خلود در آتش است.
· افرادی که به خدا و آخرت ایمان ندارند، طبعا هیچ عملی را به منظور بالا رفتن به سوی خدا انجام نمیدهند؛ و چون به این منظور انجام نمی دهند، قهراً سیر و سلوکی از آنان به سوی خدا و عالم آخرت صورت نمیگیرد. پس طبعاً آنها به سوی خدا و ملکوت خدا بالا نمیروند و به بهشت نمیرسند. یعنی به مقصدی که به سوی آن نرفتهاند، به حکم آن که نرفتهاند، نمیرسند.
· افرادی که به خدا و آخرت ایمان دارند و اعمالی با انگیزه تقرب به خدا انجام می دهند و در کار خود خلوص نیت دارند، عمل آنان مقبول درگاه الهی است و استحقاق پاداش و بهشت مییابند، اعم از آنکه مسلمان باشند یا نه.
· غیرمسلمانانی که خدا و آخرت ایمان دارند، و عمل خیر به قصد تقرب به خدا انجام میدهند، به موجب این که از نعمت اسلام بیبهره اند، طبعاً از مزایای استفاده از این برنامه الهی محروم میمانند. از اعمال خیر آنها، آن اندازه مقبول است که با برنامه الهی اسلام منطبق است، مانند انواع احسان ها و خدمتها به خلق خدا. اما عبادات جعلی که اساسی ندارد، طبعا نامقبول است و یک سلسله محرومیتها که از دست نارسی به برنامه کامل می شود شامل حال آن ها می گردد.
· اعمال خیر افرادی که به خدا و قیامت ایمان ندارند، و احیاناً برای خدا شریک قائلند، موجب تخفیف و احیاناً رفع عذاب آنها خواهد بود.
· از نظر اسلام، عمل، آنگاه خیر و صالح محسوب میگردد که از دو جهت حسن داشته باشد: جهت فعلی و جهت فاعلی .
· عمل خیر مقبول، اعم از آنکه از مسلمان صادر شود یا از غیر مسلمان، یک سلسله آفتها دارد که ممکن است بعد عارض شود و آن را فاسد نماید. در رأس همه آن آفتها، جحود و عناد است. بنابراین اگر افرادی غیر مسلمان اعمال خیر فراوانی به قصد تقرب به خدا انجام دهند، اما وقتی که حقایق اسلام بر آنها عرضه گردد تعصب و عناد بورزند و انصاف و حقیقتجویی را کنار بگذارند، تمام آن اعمالِ خیر حبط و هدر است «همچون خاکستری است در معرض غارت تندباد(سوره ابراهیم، آیه 18)».
· آیات و روایاتی که دلالت میکند اعمال منکران نبوت یا امامت مقبول نیست، ناظر به آن است که آن انکارها از روی عناد و لجاج و تعصب باشد؛ اما انکارهایی که صرفا عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست. این گونه منکران از نظر قرآن کریم، مستضعف فکری و «مرجون لامر الله» به شمار میروند.
. 12 به نظر حکماء اسلام از قبیل بوعلی و صدر المتألهین ، اکثریت مردمی
که به حقیقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر ، چنین اشخاصی اگر خداشناس
نباشند معذب نخواهند بود - هر چند به بهشت هم نخواهند رفت - و اگر خدا
شناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملی خالص قربة الی الله
انجام دهند پاداش نیک عمل خویش را خواهند گرفت . تنها کسانی به
شقاوت کشیده میشوند که مقصر باشند نه قاصر .
ج) بررسی مصداقی دو مورد مطرح شده در شعر:
حال، میخواهم به بحث مصداقی در این باره بپردازم:
یکم. خیام:
خیام اومد یه بطری ام تــو دستش / رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش
حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم / گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم
خدا بهش گف تـــو دخـالت نکــن / بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن
بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی / این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی
نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو / نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو
نـــه مال این نــــه مال اونـو برده / فقط عـــرق خــــریده رفتـــه خورده
آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم / اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم
نقد و نظر:
1) در مورد حکیم عمر خیام، و شعرهایش، مطلبی به مشروح آوردهام، که دیدگاه عامهی مردم را نسبت به او، با استفاده از تحقیقات انجام شده توسط بزرگان، زیر سؤال میبرد. هرچند توضیح در این مورد اندکی طولانی است، و ابتدا میخواستم آنرا در قسمت پیوستها قرار دهم و اینجا فقط توضیح کوتاهی بیاورم، ولی از آنجا که توضیح اصلی بدون پرداختن به مقدمات آن ممکن نبود، ترجیح دادم همهی مطلب را همینجا ذکر کنم:
حکیم غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیامی(خیام) نیشابوری در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور به دنیا آمد. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر جمله علوم زمانه خویش را فراگرفت: فقه را در محضر امام موفق نیشابوری(فقیه بزرگ عصر خویش)آموخت؛ حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و اختر شناسی را فراگرفت، و بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت. برخی نوشتهاند که او فلسفه را مستقیما از زبان یونانی فرا گرفته بود. وی را شاگرد امامالحرمین جوینی، ابوالحسین انبیری و ... دانستهاند.
از آثار به جای مانده از معاصران و محققان بعد از وی درمییابیم که او مسلمانی معتقد به اصول بوده است، زیرا لقب امام و حجتالحق(یعنی نماینده حق، کسی که خلاف نمیگوید) داشته و در حق یک مرد دور از مذهب چنان تعبیراتی به کار نمیرود. نظامی عروضیِ سمرقندی او را «حجةالحق» خوانده است، ابوالحسن(ابوالفضل) بیهقی وی را «امام عصر خود» لقب دادهاست، و قاضی محمد بن عبدالرحیم نسوی او را «سیدالحکماء» نامیده است. همچنین وی را حکیم الدنیا، امام خراسان، علامه الزمان، و الشیخ الامام الاجل نامیدهاند. از خیام به عنوان جانشین ابنسینا و استاد بیبدیلِ فلسفه طبیعی، ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد میکنند. خیام در آثارش ابن سینا را استاد خود می داند و ارادتی وافر به او دارد، اما این استادی ابن سینا، بی شک معنوی است؛ چون ابن سینا 11 سال قبل از تولد خیام چشم از جهان فرو بسته بود؛ و خیام از لحاظ فلسفی تابع او بوده است، و همواره عقل و منطق و برهان را معیار و ترازوی شناخت میدانسته است. او خطبهی ابن سینا در توحید را از عربی به فارسی ترجمه کرد. تاریخنگاران و دانشمندان همعصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشتهاند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابنسینای زمان شمردهاند. آثار فلسفی به جای مانده از خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست. امام محمد غزالی و عینالقضات همدانی در زمرۀ شاگردان او بودند.
خیام آن چنان زندگی پاک، منزه و بیآلایشی داشته که حتی مورد احترام مخالفان خود بوده است. (ابوالحسن علیابن یوسف قفطی در بارۀ خیام میگوید: به شاگردان خود پاکیزگی تن و روان را توصیه میکرد). از اشارههای دیگران میتوان دریافت که از مقام و منزلت والایی برخوردار بوده و بر نیشابور ریاست معنوی داشته است (می و مینا، به کوشش علی دهباشی نشر هنرسرای گویا 1383 - صفحة 879، نامهای از سنایی به خیام - استاد مجتبی مینوی). قفطی در تاریخ الحکما در قرن ششم میگوید : «امام خراسان (خیام) و علامه دوران بر دانش یونان مسلط بود و باید در سیاست مدنی از او پیروی کرد. او خداشناسی را در اجتناب از شهوات جسمی میدانست، که این امر مستلزم تزکیه نفس است.» در اتمام التتمه آمده است: «فیلسوف حجه الحق عمر بن ابراهیمی خیام از تمام حکمای خراسان بالاتر و پرمایه تر بوده است.» او به گفته علی ابن زید بیهقی حتی در بررسی آیات قرانی چیرگی خاصی داشت، بهطوری که «روزی در مجلس عبدالرزاق فردی سوالی درباره یکی از آیات قرآنی نمود و تنها خیام ساعتها آن را موشکافی و بررسی نمود که سپس همگان از بزرگی فکر او تحسینهای بسیاری داشتند به طوری که گفتند: خداوند امثال شما دانشمندان را زیاد کند و جهان را از وجود امامی مانند خیام خالی ندارد.»
داستان مرگ خیام آنگونه که نوشتهاند نشان از یک جایگاه والا در خداشناسی راستین دارد: «امام محمد بغدادی داماد عمر الخیامی گوید مطالعهی کتاب الهی از کتاب الشفا[ی ابنسینا] میکرد؛ چون به فصل "واحد و کثیر" رسید چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت جماعت را بخوان تا وصیت کنم. چون اصحاب جمع شدند به شرایط قیام نمود و به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد. نماز خفتن بگزارد و روی بر خاک نهاد و گفت: "اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی، فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک(خداوندا، من تو را به اندازهای که توان داشتم شناختم، پس مرا بیامرز، چرا که معرفت من به تو وسیلهی من به سوی توست)" و جان به حق سپرد».
برخی از آثار او (که نشاندهندهی این است که او حکیمی متدین و فیلسوفی متشرع بودهاست) عبارتند از:
- رساله کون و تکلیف (به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال ۴۷۳ نوشتهاست و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال ۱۲۳۰ و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال ۱۹۳۳ میلادی چاپ شدهاست.)
- رساله روضةالقلوب در کلیات وجود
- رساله ضیاء العلی
- رسالهای در صورت و تضاد
- رساله مشکلات ایجاب
- رساله نظام الملک در بیان حکومت
- رساله لوازمالاکمن
- رساله معراجیه
- رساله در علم کلیات
- رساله در تحقیق معنی وجود
- عیون الحکمه
- ترجمه خطبه ابن سینا
خیام زندگیاش را به عنوان ریاضیدان و فیلسوفی شهیر سپری کرد، در حالیکه معاصرانش - و شاید حتی خود او- از رباعیاتی که امروز مایه شهرت او هستند بیخبر بودند. وی در سال 517 یا 526 هجری قمری در نیشابور درگذشت. معاصران خیام نظیر نظامی عروضی یا ابوالحسن بیهقی از شاعری خیام یادی نکردهاند. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری اشعار منتسب به او قابل بیان باشد.
بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست، که نخستین بار توسط «فیتز جرالد» به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. او همچنین تعدادی از رباعیهای بسیار سست، رباعیهایی که با شأن خیام تناسب نداشتند با اصلیترها مخلوط کرد، و تصویری به خیام بخشید که با او فاصله بسیار دارد. ترجمه فیتز جرالد یک قیافه نامشخص و آشفتهای به خیام بخشیده است. گرچه بعدها، ترجمههای دقیقتر از رباعیها به بازار آمد، ترجمه فیتز جرالد عامیت خود را از دست نداده است.
یک پرسش مهم
درباره خیام نخستین سؤالی که پیش میآید -و در واقع مهمترین سؤال- این است که آیا خیام منجم و ریاضیدان و جانشین بوعلی در حکمت مشائی همان سرایندهی رباعیات معروف است، یا به قول محیط طباطبائی دوتاست: این علی خیام است و آن عمر خیامی (خیامی یا خیام؟) به خصوص که بعضی صاحبنظران - مثلاً استاد مطهری - گفتهاند در این رباعیات مشهور مسائلی مورد تشکیک قرار گرفته که در رسالات فلسفی خیام بدان مسائل جوابهای روشن داده شده است.
استادِ مرحوم، علامه محمد تقی جعفری مینویسد: «خیام در کتابهای علمی و فلسفیاش مانند یک دانشمند و فیلسوف با تفکرات عالی و فلسفی و علمی حرکت میکند و الهیات و نظم هستی و هدف آن برای خیام همان گونه مطرح است که برای ابوعلی سینا. با این حال در رباعیاتی که به وی نسبت داده شده، مطالب نیهیلیستی [و] پوچ گرایی مشاهده میشود». وی همچنین در نقل از تحلیل شخصیت خیام می فرمایند: «عمرابن ابراهیم خیامی، مردی است فیلسوف و دانشمند، کاملا مذهبی؛ و نسبت دادن رباعیاتی که دارای محتویات پوچ گرایی و لذت پرستی است به این شخصیت بزرگ، دروغ محض است؛ بلکه آن گروه از رباعیات را شعرایی دیگرسروده و به عمرابن ابراهیم نسبت داده شده است.» از دیدگاه استاد، عمر ابن ابراهیم خیامی، شاعری متأله بود که اشعارش باید با واقعبینی نقد و تحلیل شود.
همچنین مرحوم استاد جلال همایی - اسلام شناس و خیام شناس- میگوید: «در افق اندیشهی امثال ابوالعلاء معری و خیام که متهم شدهاند، مفهوم کفر و الحاد که مولود فلسفه مادی قرون جدیده است، ابداً و مطلقاً وجود نداشته...حدود وسعتِ فکر این گونه اشخاص در ظرف تنگ افهام عوام نمیگنجد و از این جهت که نه حقیقت شریعت و نه معنی واقعی سخنان ایشان را درک کردهاند، بیدرنگ تهمت فسق و کفر بر ایشان میبندند. "بَلْ کذَّبُوا بِمَا لَمْ یحِیطوا بِعِلْمِهِ (یونس/39): بلکه چیزی را انکار میکنند که به علم آن احاطه نیافتهاند".»
آیا خیام ریاضیدان و منجم همان خیام شاعر و ادیب است و یا خیام شاعر جدا از خیام ریاضیدان است؟ با توجه به مندرجات مربوط به عصر خیام مثل چهار مقاله نظامی عروضی یا تتمه صوان الحکمه ابوالحسن بیهقی یا میزان الحکمه خازنی و غیره ما به نامی برمیخوریم به عنوان خیامی که در آثار قرن هفتم به بعد همه جا خیامی به خیام تبدیل شده است. در قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری ریاضیدان و منجم مشهور، حکیم عمربن ابراهیم خیامی در نیشابور و در همین زمان شاعری پارسیگوی به نام علی بن محمدبن احمدبن خلف معروف به خیام میزیسته است.
به نظر می رسد که نام خیام شاعر در پرتو نام بلند خیام ریاضیدان که در کلیه نسخههای قدیمی و به ویژه در رساله جبر و مقابله دیده میشود محو گردیده و از همان سدههای اولیه بعداز درگذشت خیامی از زبان کسی نقل نشده و همه جا خیام را با خیامی یکی دانستهاند. برای اثبات وجود دو شخصیت یکی خیام و دیگری خیامی مدارک فراوان موجود است که محققان در آثار خود ذکر نمودهاند.
ناگفته پیدا است که از میان صدها رباعی که به خیام نسبت دادهاند فقط معدودی از آنها مربوط به خیام است و مابقی متعلق به کسانی است که همزمان یا بعد از خیام میزیستهاند و اعتراضات خود را در قالب رباعی و در پناه نام پرجسارت خیام سرودهاند. همچنین بسیاری به پیروی و تقلید از خیام رباعی سرودهاند و رباعی ایشان بعدها در شمار رباعیات خیام آمدهاست.
به گفتهی دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن: «در پایان تکرار کنیم که این تصور عوامانهای که درباره خیام پیدا شده، باید به دور افکنده شود. از غم دنیا خارج شدن، مسئولیت انسانی را از خود دور کردن، به عیش و نوشهای سبک گذراندن، به هیچ وجه حرف خیام این نیست، بلکه یک اندوه عمیق در اوست. میخواهد که نوعی نوشداروی ضد تاریخ، ضد مصائب بیابد. بار زندگی را سبک کند. گذران زندگی بشر در واقع درخشان نبوده است. میخواهد بداند چرا چنین است. میخواهد آن را بکاود. هدف، روشنبینی است. انسان بداند که کی هست و چه هست. تمام اینها را به عنوان سمبل، به عنوان کنایه به کار میبرده. آنهمه تکرار به خوش گذراندن و شراب و بهره وری از زندگی تا حد زیادی جنبه نمادی دارند.»
فریدون مشیری دربارهی خیام چنین سروده است:
بسیار اگر زمی ، سخن گفت و ستود / می در معنا ، نمادی از شادی بود
دنبال نجات لحظه ها میگردید / جان را به نشاط، رهبری میفرمود
جهت توضیحات بیشتر، به دو اثر زیر مراجعه فرمایید:
· تحلیل شخصیت خیام (بررسی آرا فلسفی، ادبی، علمی و دینی)، علامه محمدتقی جعفری.
· خیامینامه، جلال همایی، ۱۳۴۶.
2) در مورد بُعد فردی و اجتماعی اسلام صحبت شد، و نیاز به توضیح چندانی در این زمینه نیست. به عنوان تکمیل سخنان گذشته گفته میشود که: اگر کسی حقالناس را رعایت کند، ولی حقالله و حق النفس را رعایت نکند، باز هم عذاب خواهد شد. (در جواب «نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو/نه عربده کشیده و نه چاقو// نه مال این نه مال اونـو برده / فقط عرق خریده رفته خورده!»)
ضمن اینکه کسی که شراب میخورد، به بدن خود ضرر میزند، و اضرار نفس (ضرر زدن به بدن) وقتی قابل ملاحظه باشد، حرام است. بر اساس تحقیقات مؤسسات بیمه، کسانی که به الکلیسم گرفتارند، از عمر کمتری برخوردارند. ضمنا پدر و مادر الکلی بر روی فرزندان متولد شده از خود تأثیرات سوئی میگذارند، که در پزشکی ثابت شده است. ضمن اینکه تأثیر آن در اخلاق فرد غیر قابل انکار است. در ضمن جرایم اجتماعی الکلیستها بسیار است، و وقتی کسی مست باشد، از هیچ جرم و جنایتی ابا ندارد. بیماریها روحی-روانی، انحطاط جامعه، تصادفات در اثر مستی، فساد نسلهای پاک، تنبلی و بیقیدی، به هم خوردن خانوادهها و ... همه از آثار زیانبار مشروبات الکلی است.
به موجب آماری که در باره زیانهای مشروبات الکلی در فرانسه انتشار یافته است: الکل 137 میلیارد فرانک در سال بر بودجه فرانسه غیر از خسارات شخصی به شرح زیر تحمیل میکند: 60 میلیارد فرانک خرج دادگستری و زندانها. 40 میلیارد فرانک خرج تعاون عمومی و خیریه. 10 میلیارد فرانک مخارج بیمارستانها برای الکلیها. 70 میلیارد فرانک هزینه امنیت اجتماعی! و تعداد بیماران روانی و بیمارستانها و قتلها و نزاعهای خونین و سرقتها و تجاوزها و تصادفها با تعداد میخانهها تناسب مستقیم دارد.
در روایات آمده است که شراب مادر زشتکاریها(ام الخبائث) و منبع پلیدیهاست. امـام صـادق(ع) میفرماید: شـرابخواری کـلـید هربدی است، و شرابخوار کتاب خدای عزوجل را دروغ می شمارد، زیرا اگر آن را باور داشت حرام آن را بر خود حرام می دانست. پیامبر خدا(ص) میفرماید: شراب و ایمان هرگز در درون یا دل کسی با هم جمع نمیشوند.
امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال از علت تحریم خمر فرمود: خداوند شراب را به علت تاثیر بـد و فـسـادی که به وجود می آورد حرام کرد؛ زیرا میگسار دچار رعشه (اندام) می شود، نورانیت دلش از بین میرود، مردانگی و مروت را از دست میدهد، در ارتکاب کارهای حرام و خونریزی و زنا گستاخ و بی پروا می شود، و در حال مستی و نابخردی هیچ بعید نیست که به محارم خود تجاوز کند! شراب بر شرابخوار جز شر وبدی نمی افزاید. امـام رضـا(ع) در این زمینه فرمود: خـداونـد شراب را حرام فرمود، زیرا شراب تباهی می آورد، عقل شرابخواران را دگـرگـون مـی کـنـد و آنـان را به انکار خدای عزوجل و دروغ و تهمت بستن به او وپیامبرش وا می دارد و دیگر اعمالی چون تبهکاری و قتل که از شرابخواران سر میزند. امام علی (ع) هم میفرمایند: خداوند برای حفظ عقل، ترک شرابخواری را واجب گردانید.
لذا در خوردن شراب هم حقالله و هم حقالناس و هم حقالنفس پایمال میشود. لذا آیات قرآن هم در این زمینه با یک دستور با صراحت کامل و بیان قاطع که حتی بهانهجویان نیز نتوانند به آن ایراد گیرند نازل گردیده است:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید شراب و قمار و بتها و ازلام(که یکنوع بختآزمائی بوده) پلیدند و از عمل شیطانند؛ از آنها دوری کنید تا رستگار شوید. * شیطان میخواهد در میان شما به وسیله شراب و قمار عداوت ایجاد کند، و شما را از ذکر خدا و از نماز باز دارد آیا (با اینهمه زیان و فساد و با این نهی اکید) خودداری خواهید کرد؟! * و اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید و (از مخالفت فرمان او) بترسید، و اگر روی برگردانید(و مخالفت نمایید مستحق مجازات خواهید بود) و بدانید بر پیامبر ما جز ابلاغ آشکار چیز دیگری نیست(و این وظیفه را در برابر شما انجام داده است).» (سوره مائده، آیات 90 تا 92)
جالب توجه اینکه در این آیه با تعبیرات گوناگون ممنوعیت این کار مورد تاکید قرار گرفته است :
1 - آیه با خطاب «یا ایها الذین آمنوا» شروع شده اشاره به اینکه مخالفت با این حکم با روح ایمان سازگار نیست.
2 - بعد از آن کلمه «انّما» که برای حصر و تاکید است به کار رفته .
3 - شراب همردیف بتها ذکر شده است و نشان میدهد، خطر شراب به قدری زیاد است که در ردیف بتپرستی قرار گرفته ، به همین دلیل در روایتی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخوانیم «شارب الخمر کعابد الوثن: شرابخوار همانند بت پرست است».
4 - شراب به عنوان رجس و پلیدی شمرده شدهاند.
5 - شرابخواری جزء اعمال شیطانی قلمداد شده است.
6 - سرانجام فرمان قاطع برای اجتناب از آنها را صادر کرده و میفرماید (فاجتنبوه) .
ضمنا باید توجه داشت که اجتناب مفهومی رساتر از نهی دارد ، زیرا معنی اجتناب فاصله گرفتن و دوری کردن و نزدیک نشدن است که به مراتب از جمله ننوشید رساتر میباشد .
7 - در پایان این آیه میگوید : این دستور به خاطر آن است که شما رستگار شوید (لعلکم تفلحون). یعنی بدون آن رستگاری ممکن نیست .
8 - در آیه بعد به پارهای از زیانهای آشکار شراب پرداخته، نخست میگوید : شیطان میخواهد از طریق شراب در میان شما تخم عداوت و دشمنی بپاشد و از نماز و ذکر خدا باز دارد.
9 - در پایان این آیه به عنوان یک استفهام تقریری، میگوید: آیا شما خودداری خواهید کرد؟
یعنی پس از اینهمه تاکید باز جای بهانهجوئی یا شک و تردید در مورد ترک این گناه بزرگ باقی مانده است؟!
10 - و در آیه سوم به عنوان تاکید این حکم نخست به مسلمانان دستور میدهد که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند و از مخالفت او بپرهیزند.
و سپس مخالفان را تهدید میکند که اگر از اطاعت فرمان پروردگار سر باز زنند ، مستحق کیفر و مجازات خواهند بود و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وظیفهای جز ابلاغ آشکار ندارد.
3) در مورد «آدم خوبیه هواشو داشتم / اینجا خودم براش شراب گذاشتم» باید گفت که:
بله، خداوند برای پاکان بهشتی، شرابهای بهشتی فراهم آورده است، که در آیات مختلفی به آن اشاره شده است.[16]
از آیات مختلف قرآن به خوبی استفاده میشود که در بهشت انواع شرابهای طهور با نامها و کیفیتهای متنوع وجود دارد، که از هر جهت با شرابهای آلوده دنیا متفاوت است: اینها عقل را میزداید، جنون میآفریند، منشأ عداوت و خونریزی و فساد و معصیت میشود، بدبو و بد طعم و آلوده است؛ ولی آنها هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا میآفریند، خوشبو و معطر و پاک است، و به کسانی که از آن مینوشند یک حالت نشئه روحانی توصیف ناپذیر دست میدهد که تمام وجودشان را در لذتی بی نظیر فرو میبرد. در آن خمری که برای بهشتیان آماده شده ضررهای خمر دنیوی و مستی آن و از بین بردن عقل وجود ندارد و مانند شراب دنیا خمارآور نیست؛ عقل آنان به خاطر سکری که از نوشیدن شراب حاصل میشود زایل نمیگردد: در عین اینکه مست میشوند عقلشان را هم از دست نمیدهند.[17]
جالب اینکه: در روایات متعددی این شراب بهشتی پاداش کسانی ذکر شده که از شراب آلوده دنیا چشم بپوشند. پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسلام) فرمود: «ای علی، کسی که خمر و شراب را به خاطر خدا ترک گوید، خداوند او را از شراب زلال دربسته مهر شده بهشتی سیراب میکند.»
و جالبتر اینکه در حدیث دیگری از همان حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است که حتی اگر شراب دنیا را برای حفظ سلامت خود نیز ترک گوید، خداوند او را از این شراب طهور مینوشاند!
ولی عاقبت شرابخوار در قیامت در حدیث پیامبر آمده است که فرمود «سـوگـنـد بـه آن [خدایی] که مرا به حق پیامبر کرد، در روز رستاخیز شرابخوار را می آورند در حالی که چهره اش سیاه است، و سرش را به زمین می کوبد و می گوید: آه از تشنگی.» ایشان همچنین میفرمایند: «خدا لعنت کرده است[از رحمت خود دور کردهاست] شراب، و شرابگیر، و شرابخوار، و ساقی شراب، و جابهجا کننده آن، و کسی که شراب برایش حمل میشود، و فروشنده آن، و خریدار آن، و کسی را که از پول شراب مصرف کند.»
دوم. ادیسون:
یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن / نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن
حضرت اسرافیل از اونــــور اومد / رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد
دیــــدم دارن تخت روون میــــارن / فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن
مونده بودم کــه این کیـــه خدایا / تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا
فِک می کنید داخل اون تخ کی بود / الان میگم ،یـه لحظه ، اسمش چی بـود؟
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کـرد / همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد
همونکه کاراش عالی بود اون دیگه / بگید بــابــا ، تومــــاس ادیسون دیگـه
خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـا / یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا
وقت و تلف نکن تــوماس زود برو / بــه هـر وسیلــه ای اگـــــر بود بــــرو
از روی پل نری یـــه وخ مـی افتــی / مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتـــــی
باز حاجــی ساکت نتونس بشینـــه / گفت کـــه : مفهــــوم عدالت اینـــه؟
آخه ادیسون کــه مسلمون نبود / ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود
نــه روضه رفته بود نــه پـای منبر / نــه شمـر می دونس چیـه نــــه خـنجــر
یــه رکعت ام نماز شب نخــونـده / با سیم میماش شب رو به صُب رسونده
حرفــای یارو کــه بـــه اینجا رسید / خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد
حضرت حق خــودش رو جابجا کرد / یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد
از اون نگـاههـای عـاقل انـدر / ـــــ[ سفیه ] شــــــو بـاید بیــارم ایـن ور
با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بود / خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود
شمـــا عجب کلّـــه خرایی هستید / بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد
شمر اگه بود آدولف هیتلــرم بود / خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بـود
حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــه / و ســـوزنش فقط یــــه جـــا گیر کنــه
میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـود / اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود
اولاً از کجا میگیــد ایـن حرفــــو ؟ / در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفـــو
اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختـه / دلیلشـم این چیزایــی کــــه ساختـــه
درسـتـــه گفتـه ام عبـادت کنیــد / نگفتــــــه ام به خلـق خدمت کنیـد؟
تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده / دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــــرده
من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم / اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد / نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد
تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبوده / یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبــوده
نقد و نظر:
1- در مورد اینکه آیا افراد غیرمسلمان نیکوکار مستحق رفتن به بهشت هستند یا نه، در قسمت اول بحث شد، و نیازی به تکرار نیست.
2- زندگی ادیسون را بررسی میکنیم تا ببینیم آیا او لایق رفتن به بهشت - تا چه رسد به رفتن نزد انبیا- است یا نه؟ آنچه گفته میشود از منابع فارسی و انگلیسی، و به خصوص ویکیپدیای انگلیسی است. برای مثال میتوانید به http://en.wikipedia.org/wiki/War_of_Currents مراجعه کنید.
رویهی ادیسون:
نام کامل او «توماس آلوا ادیسون» است. بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایدههای دیگران و کار دستهجمعی گروه بزرگی از تکنسینها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش میپرداختند. «لویس لاتیمر» دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است. اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان میآید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمیکرد، و همهاش را به نام خودش تمام میکرد.
اصولاً ادیسون سود سرشار خود را از ایجاد سیستمهای تولید انبوه و حق مالکیت معنوی-فکری بهدست میآورد، و در این راه سهم شرکتهای دیگر را در اختراعات جایی که میتوانست در میربود. برای نمونه، او کوشید تا اختراع دوربین فیلم برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهی انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲ میلادی ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد.
ادیسون همچنین کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش «جوزف سووان» - که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتی ِرشته کربنی شده بود- پیروز شود. ادارهی ثبت اختراعات امریکا حکم کرد که حق ثبت اختراع ادیسون بر اساس کارهای «ویلیام ساویر» است، و در نتیجه نامعتبر است. ادیسون دعوای حقوقی را ادامه داد، تا 6 سال بعد بالاخره دادگاه حکم کرد که اختراع ادیسون از جهاتی معتبر است. برای عدم ایجاد دعاوی حقوقی جدید، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهرهمند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. به بیان دیگر، در ابتدا ادیسون مخالف ترکیب و همکاری با سووان بود، ولی وقتی سووان علیه ادیسون طرح دعوی کرد و پیروز شد، ادیسون مجبور به همکاری با سووان شد. سرانجام، ادیسون تمام سود شرکت ادیسوان را از آن خود کرد! عاقبت سووان حق اختراع خود را در امریکا به شرکت «Brush Electric» فروخت.
در سال 1902 عوامل ادیسون با رشوه دادن به صاحب تآتری در لندن، یک کپی از فیلم «سفری به ماه» اثر «جرج میلیس» را به دست آوردند. سپس ادیسون صدها کپی از آن تهیه کرد و در نیویورک به نمایش گذاشت. میلیس هیچ خسارتی نتوانست دریافت کند، و از آنجا که او روی فروش فیلمش در امریکا حساب باز کرده بود، بابت این کار ادیسون ورشکست شد.
ادیسون به خدا اعتقادی نداشت. او در دوم اکتبر 1910در مصاحبه با نیویورک تایمز اظهار داشت: «طبیعت ما را خلق کرده است. همهاش کار طبیعت بودهاست، نه خدای ادیان!» او بعدها اظهار داشت: «من نسبت به جهان آخرت در تردید و شک هستم!»
جنگ جریانها:
ادیسون با تکمیل کارهای «الساندرو ولتا» و «میشل فارادی» از برق «جریان مستقیم(Direct Current یا DC)» برای روشنایی لامپها استفاده کرد، و حق اختراع «سیستم توزیع الکتریسیته» را به ثبت رساند، تا امتیاز آنرا از آنِ خود کند.
«نیکولا تسلا» که مدت کوتاهی برای ادیسون کار میکرد و تئوری الکتریسته را به گونهای درک کرده بود که ادیسون درک نکرده بود، سیستم جایگزینی را ابداع کرد که از جریان متناوب(Alternating Current یا AC) استفاده می کرد. او ایدههای بدیعش را در سال 1887 میلادی در 30 حق انحصاری اختراع به ثبت رساند.
تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راههای توسعهی نیروگاههای تولید جریان مستقیم (DC) را بررسی کند؛ اما چون پس از پایان کار، ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت، تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. تسلا مدعی بود ادیسون برای این کار به او قول پنجاه هزار دلار(حدود 1 میلیون دلار سال 2006، با توجه به تورم 121 ساله) را داده بوده، که پس از کار شبانهروز تسلا و ثبت چند اختراع سودآور برای شرکت ادیسون(جنرال الکتریک)، ادیسون به او گفته است: «وقتی تو یک آمریکایی تمام و کمال خواهی شد که جُکهای امریکایی را درک کنی (یعنی وعدهی چنان پولی فقط یک شوخی و مزاح بوده است!)». برخی معتقدند تسلا زمانی استعفا داد که ادیسون نسبت به افزایش حقوق هفتگی تسلا از 18 دلار به 25 دلار سر باز زد. به هر حال خدعه و نیرنگی که ادیسون به تسلا زده بود، باعث خروج تسلا از شرکت ادیسون شد.
با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد، چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او در سال 1888 با حمایت «جرج وستینگهاوس» سامانههای چندفازی توزیع برق را بر پایهٔ جریان AC تکامل بخشید، که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود: بر خلاف برق DC، برق AC میتوانست بهوسیلهی تراسفورماتور افزایش ولتاژ پیدا کند، و بهوسیلهی سیمهای نازکتر و ارزانتری منتقل شود؛ و در مقصد، برای استفادهی کاربران، دوباره کاهش ولتاژ یابد. ولی نیروگاههای تولید برق DC نمیتوانستند بیش از 2 کیلومتر دور از محل مصرف برق باشند! به علت افت ولتاژ شدید در سیمها بین تولیدکننده و مصرفکننده، حتی مثلا برای ایجاد برق 100 ولت برای مصرفکننده، میبایست برق 110 ولت تولید شود، تا وقتی به مصرفکننده میرسد، 100 ولت باشد.
در سالهای اولیهی توزیع الکتریسیته، جریان DC ادیسون در امریکا به استاندارد تبدیل شده بود، و ادیسون مایل نبود همهی این سودهای عایدی از حقالامتیاز و حق اختراعش را از دست بدهد. با مطرح شدن محدودیتهای برق DC در جامعه، ادیسون جنگ تبلیغاتی خود را (که بعدها به «نبرد جریانها(War of Currents)» معروف شد) به راه انداخت تا مردم و مطبوعات را متقاعد کند که برق جریان متناوب(AC) خطرناکتر از آن است که بتوان از آن استفاده کرد! او به مبارزهی شدیدی دست زد، تا استفاده از برق AC را ممنوع کند یا حداقل ولتاژ مجاز آنرا محدود سازد: از اعمال نفوذ در قوهی مقننه(هیئت قانونگذار ایالتی)، تا انتشار خبرهایی در مورد حوادث مرگبار برقگرفتگی با برق AC. به عنوان جزئی از این مبارزه، ادیسون به چند تن از کارکنانش دستور داد تا در نظر عموم مردم حیوانات مختلف(گربهها، سگها، احشام، اسبها و حتی یک فیل) را با برق AC بکشند، تا خطرناک بودن برق AC را نشان دهند؛ هرچند حفاظت در مقابل برقگرفتگی در برق DC و AC یکسان است! او همچنین تلاش کرد تا «برق گرفته شدن(electrocuted)» را با عنوان «وستینگهاوس شدن(Westinghoused)» معروف سازد، که البته چندان موفق نبود!
همچنین برای بیاعتبار و بدنام کردن برق AC، مخفیانه به «هرالد براون» پول داد تا صندلی الکتریکی را برای اعدام مجرمان تولید کند، تا این ایده را ترویج کند که جریان AC مرگبار و مهلک است؛ در مقابلِ برقِ بیخطرترِ DC. البته وقتی برای اولین بار در سال 1890 از این صندلی استفاده شد، تکنسینها ولتاژ لازم برای کشتن مجرم را اشتباه تشخیص داده بودند، و اولین شوک الکتریکی برای کشتن محکوم کافی نبود، ولی او را به شدت مصدوم کرد، و فرایند شوک میبایست دوباره تکرار شود؛ و یک خبرنگار آنرا «صحنهای وحشتناک » گزارش کرد. جرج وستینگهاوس -که برای محکوم، بهترین وکیل را گرفته بود، و با برق کشتن را مجازاتی غیرعادی و بیرحمانه توصیف کرده بود- از آن چنین تعبیر کرد: «اگر آنها از تبر و تیشه استفاده میکردند، بهتر بود!»
با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست. سرانجام شرکت جنرال الکتریک(که از ادغام شرکتهای ادیسون با رقیب ACایاش، «تامسون هاوستون» ایجاد شد) شروع به تولید وسایل برقی AC کرد.
تسلا هرچند بعدها «مدال ادیسون»(بالاترین درجه افتخار مؤسسه آمریکایی مهندسی الکتریسیته) را پذیرفت و از ادیسون به عنوان یک مخترع خوب یاد کرد، ولی همچنان نسبت به ادیسون طعنهزن و کینهجو بود. روزِ پس از مرگ ادیسون، تسلا در مصاحبه با نیویورک تایمز در مورد ادیسون اظهار داشت: «او هیچ سرگرمیای نداشت، به هیچ نوع تفریحی اهمیت نمیداد، و ابتداییترین اصول بهداشتی را بهکلی نادیده میگرفت».
3- در جایی که حاجی میگوید:
«آخه ادیسون کــه مسلمون نبود / ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود
نــه روضه رفته بود نــه پـای منبر / نــه شمـر می دونس چیـه نــــه خـنجــر
یــه رکعت ام نماز شب نخــونـده / با سیم میماش شب رو به صُب رسونده»
و خدا جواب میدهد:
«شمر اگه بود آدولف هیتلرم بود / خنجر اگر بود روو ِلوِرم بود
حیفه که آدم خودشو پیر کنه / و سوزنش فقط یه جا گیر کنه!»
شاعر قصد دارد این مسئله که: «انجام دادن ظواهر مذهبی و امور فردی، بدون فکر مردم بودن و در نظر داشتن بعد اجتماعی اسلام، ارزش چندانی ندارد» را بیان کند، ولی به نظر خوانندهی اولیه، ظواهر مذهبی را میکوبد: عزاداری امام حسین، نماز شب. نباید برای -به قول مولیر- «اصلاح حماقت های جامعه» و تصحیح عقاید اشتباه و افراطی مردم، آنها را "ناخواسته" به تفریط بکشانیم. تکرار میکنم، احتمالاً شاعر محترم قصد بدی نداشته است، ولی بیانش در نگاه اول این مفهوم اشتباه را به خواننده منتقل میکند. البته ممکن است کسانی در اینکه آیا چنین مفهوم اشتباهی در این شعر به خواننده منتقل میشود یا نه، با ما همعقیده نباشند.
نکتهی خوبی که در پاسخ خدا در شعر بدان اشاره رفته است، این است که در عزاداری امام حسین باید به مصداقهای ظلم امروزی هم توجهی وافر کرد، و از موضوع ظلم بر امام حسین عبرت گرفت و آنرا چراغ راه امروز قرار داد. به قول شریعتی «آنان که رفتهاند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندهاند باید کاری زینبی کنند؛ و گر نه یزیدیاند!».
4- در آنجا که خدا به حاجی میگوید:
«میگید توماس من مسلمون نبود / اهل نماز و دین و ایمون نبود
اولاً از کجا میگید این حرفو؟ / در بیارید کله زیر برفو
اون منو بهتر از شما شناخته / دلیلشم این چیزایی که ساخته
درسته گفتم عبادت کنید / نگفته ام به خلق خدمت کنید؟
توماس نه بمب ساخته، نه جنگ کرده/ دنیارو هم کلّی قشنگ کرده»
هر چند در این باره پیشتر به تفصیل صحبت شد، ولی به آن میافزاییم که ساختن چیزهای مفید به حال بشریت اگر با نیتهای صحیح و خدایی نباشد، مفید و کارا به حال روح و اخلاق شخص در دنیا و نتیجهی او در آخرت نخواهد بود.
5- در آنجا که میگوید:
«من یه چراغ که بیشتر نداشتم / اونم تو آسمونا کار گذاشتم!
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد / نمیدونید چقد کمک به من کرد!
تو دنیا هیچکی بیچراغ نبوده / یا اگرم بوده، تو باغ نبوده!»
هر چند نسبتاً واضح است که شاعر چنین مطلبی را به طنز بیان کرده است، ولی به نظر میرسد چنین شوخیای با خدا چندان روا نباشد! توضیح بیشتر را در قسمت بعد (نگاه انسانی به خدا) بیان میکنیم.
د) دیگر مطالب جزئی شعر:
در این قسمت مطالبی گوشزد میشود که شاید برای خواننده -و شاعر- واضح باشد. و شاید نیاز به توضیح و تذکر آنها نبوده است؛ ولی برای کامل بودن این بررسی، گوشزد کردن آنها خالی از لطف نیست.
یکم. نگاه انسانی به خدا:
یکی از مشکلات دیگر این شعر، نگاه «انسانی» به خدا بود. خدایی که
- مکانمند است: مقابل مردم مینشیند: «خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن/ردیف ردیف مقــابلش واستادن»؛ «حضرت حق خودش رو جابجا کرد/یه کم به این حاجی نیگا نیگا کرد»
- بد دهانی میکند: «حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن/خــر نبـاشیـن گـــاوو نمـی پرستین»؛ «خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن...»؛ « ...خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود // شمـــا عجب کلّـــه خرایی هستید/بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد»
- از حالت تعادل روانی خارج میشود: «گفت: اینـــــا بهش فروشی کـردن/بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن // بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها/کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا»
- آه میکشد و خسته و غمگین میشود: «حرفــای یارو کــه بـــه اینجا رسید/خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد // حضرت حق خــودش رو جابجا کرد/یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد»؛ «با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بود/خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود...»
- علیم و قدیر نیست، میتوان سرش را گول مالید: «چشاش میچرخه نمیدونم چشه / آهان میخواد یواشکی جیم بشه // دید یـــه کمی سرش شلوغـــه خـدا/یواش یواش شـد از جماعت جـــدا // با شکمی شبیه بشکهی نفت / یهو سرش رو پایین انداخت و رفت »؛ در حالی که میدانیم «لا یمکن الفرار من حکومتک: فرار از حاکمیت خدا ممکن نیست».
- بندگانش از او تواناترند: «من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم/اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم // توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد/نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد»
- سریعالحساب نیست: «این همه آدم رو معطّل نکن/بگیر بشین این قده کَلکل نکن // یـــه عا لمه نامــه داریـم نخــونده/تـــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده»
هرچند شاعر برای جلوگیری از مشکلات، تدبیری اندیشیدهاست، و در پایان داستان اشاره میکند که شخصِ مورد نظر خدا نبوده، بلکه نمایندهی خدا بودهاست:
«اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست/متــرجمـــه ، رفیق حق تعالـــیست
خـودِ خــــدا نیست ، نمـاینده شـــــه/مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه
خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس/صــــداش با این گوشـا شنیدنی نیس
شمــــا زمینیـــا همــش همینیـــد/اونــــورِ میـــزی رو خـــــدا مـی بینیـد»
البته نمایندهی خدا هم فاقد بسیاری از صفات ذکر شده است. دلایل در این زمینه بسیار است. مثلاً در قرآن آمده است: «و [در آن روز] هیچ کس حق ندارد بی اجازه او(پروردگار) سخنی بگوید (یا شفاعتی کند) * روزی که «روحالقدس» و بقیهی فرشتگان به صف میایستند و هیچ یک سخن نمیگویند، مگر آنکه خدای رحمان به آنها رخصت دهد و سخن راست و درست (حق و صواب) بگویند(سوره نبأ، آیات 37 و 38)».[18] اصولاً ملائکه امور دو جهان را به فرمان خداوند تدبیر میکنند.[19] و در این کار از فرمان خداوند سرپیچی نمینمایند.[20] ضمناً با توجه به برخی ابیات، میتوان دید که برخی از موارد به آن نماینده نسبت داده نشدهاند، بلکه به خدا نسبت داده شدهاند (مانند کمک ادیسون به خدا در روشن کردن زمین، کشیشهایی که -نعوذ بالله- در دنیا خدا را جوشی کردهاند و کفر او را در آوردهاند!).
دوم. شخصیت حاجی
در مورد شخصیت «حاجی» در جاهای مختلف شعر صحبت شده است؛ مثلاً:
«از تـوی جـم یکــی بـُلن شد ایستاد / بُـلن بـُلن هــی صلـــــوات فرستـاد
از اون قیافههای حق به جانب / هم از خودی شاکی و هم اجانب
(از اون قیافه هــای پـشـم و پـیـلـی / از اون اعُجـوبـه هـای چـرب و چـیـلی)»
«یارو کِنِف شد ولی از رو نرفت / حرف خدا از گوش اون تو نرفت»
«فوری در آورد واسهشون چک کشید / گف ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم برای حوریا لک زده / دیر برسم یکی دیگه تک زده!
اگر نرم حوریه دلگیر میشه / تو رو خدا بذار برم دیر میشه
قراول حضرت حق دمش گرم / با رشوهی خیلی کلون نشد نرم»
«حاجیه داش بلن بُلن غر می زد / داش روی اعصابا تلنگر می زد»
«نامهی تو پر از کارای زشته / کی به تو گفته جات توی بهشته؟
بهشت جای آدمای باحاله / ولت کنم بری بهشت؟ محاله
یادته که چقد ریا میکردی؟ / بندههای ما رو سیا میکردی
تا یه نفر دور و برت میدیدی / چقد ولا الضالین و میکشیدی!
این همه که روضه و نوحه خوندی / یه لقمه نون دست کسی رسوندی؟»
«خلاصه، وقتی یارو فهمید اینه / بازم درست نمی تونس بشینه
کاسهی صبرش یه دفه سر میرف / تا فرصتی گیر میآورد در میرف»
«خدا برای حاجی آتش افروخت / دروغ چرا؟ یه کم براش دلم سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته / اما به اینجا که رسیده باخته»
در این مورد نکاتی چند به نظر میرسد:
1- اولاً انتخاب اسم «حاجی» برای شخصیتی که پر از ریا و دروغ است، چندان صحیح به نظر نمیرسد. کسی که به حج رفته است، در آن حرم امن الاهی و مکان بسیار مقدس تغییرات روحی شدید مییابد، و به ایمان نزدیکتر میشود. اگر شما هم این سفر روحانی را تجربه کرده باشید، سخنان مرا تصدیق میکنید. امام علی(ع) میفرمایند: «زائر حج و عمره میهمان خداست و خداوند به او آمرزش هدیه می کند.» امـام سجاد(ع) هم میفرمایند: حق حج(بر تو) این است که بدانی بدان وسیله بر پروردگارت وارد می شوی، و از گـنـاهانت به سوی آن می گریزی، و به وسیله آن توبه ات پذیرفته می شود، و فریضه و تکلیفی را که خدا بر تو واجب کرده است ادامی کنی.» البته این آثار اگر حفاظت نشوند، موقت خواهند بود، و میتوانند با غفلت آدمی در طول زمان فراموش شوند.
امـام صـادق(ع) میفرمایند: هـرگـاه کـسی بخواهد حج رود و خود را برای این کار آماده سازد اما موفق به زیارت حج نشود (بداند که) به سبب گناهی از این ثواب محروم شده است. همچنین از پـیـامـبـر خدا (ص) نقل شده است که فرمود: ای علی! ده کس از این امتِ [مسلمان، در واقع] به خدای بزرگ کفر ورزیده است: «... و کسی که توانایی حج داشته باشد اما تا زنده هست حج نگزارد.» که در روایات دیگر آمده است، چنین شخصی در آخرت مسلمان محشور نمیشود.
البته در روایات دیگر هست که حجی مورد قبول است که برای خدا باشد. امـام صـادق(ع) میفرماید: «هـرکـس بـرای خـدا حـج گزارد و قصدش ریاکاری و شهرت طلبی نباشد، به یقین خداوند او رابیامرزد.» امـام صـادق(ع) میفرماید: «حج بر دو گونه است:حج برای خدا، و حج برای مردم. کسی که برای خدا حج گـزارد، خـداونـد بـهـشت را به او پاداش دهد؛ و هر که برای مردم حج رود، پاداش و ثوابش در روز قیامت به عهده همان مردم است!» در برخی روایات آمده است که از نشانههای ظهور مهدی(عج) و آخرالزمان آن است که مردم حج را مخلصانه انجام نمیدهند.
ولی باید توجه داشت که خراب کردن و منفی جلوه دادن اسم حاجی امری ناپسند است، و عوارض نامطلوبی دارد. استفادهی منفی از این کلمه در اشعار دیگر این شاعر هم دیده میشود؛ مثلا:
«پریشبـــا حضــرت حـــــاجی کـــــــرم شوهر دختــر خــــالـه ی مــــــــادرم...
مــا اگـه پول گــُـــــــــنده در میـــاریم شکر خــــدا ســوات مــوات نـــداریم
حاجیت توی توپخونه آش میرفوشه تو این زمـــونـه ایـن کارا نون توشـه...
اگــــه خـــدا بخــواد بــاســود دکــّه با حاج خـانوم میریم دوبــاره مکّــــه
مــــاه محــرم کــه بیاد دست کــــم خرج سه روز هـیـئـتـــو مـن مــیدم...
همساده یِ مارو که می شناسی همین حاج اسکندر اسکــــــناسی
یه عـــــــالمه سکـّه رو سکّه چیده الان دیگــــه تـــــوپ تکونش نمیده
همش باگُنـــده گُنده هــــا می پره صد تــــای مارو با یه چک می خره»
2- آیا اینکه کسی صلوات میفرستد (یا صلواتهایش را بلند میفرستد)، و طبق سنت پیامبر و امامان محاسنش را از ته نزند، اشکالی دارد؟ اشکال در آنجاست که کسی ریش بلند داشته باشد، و ظاهر درستی داشته باشد، ولی همهی اینها ریاکارانه و متظاهرانه باشد؛ کسی که معاویهوار رفتار میکند و منافقانه فقط از مزایای مذهبی بودن (مانند اعتماد عمومی به او) استفاده میکند، ولی دلی مؤمن و عملی صالح ندارد.
کسی که به قول شاعر در شعری دیگر:
«یکی به جـای دستاش پیــــنه رو پیشـونیشه
بدون کـــــــار وزحمت جیباش پره همـــیشه»
ولی همانطور که گوشزد شد، نباید برای جلوگیری از افراط، مردم را -خواسته یا ناخواسته- به تفریط کشاند. بسیار هستند مردمان مؤمنی که ظاهری مذهبی و مذهبپسند دارند، و سرشتی نیکو و عملی صالح هم دارند، و بسیار بیشتر از من و شما خیرشان به مردم میرسد. یعنی کسانی علیوار هم پینه(ی سجده) بر پیشانی دارند، و هم پینه(ی کار) بر دست.
در آیهی آخر سورهی فتح آمده است: «محمّد (ص) فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود میبینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است(سِیمَاهُمْ فی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السجُودِ)؛ این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است». این آیه نشانهی مردان الاهی را اثر ظاهری سجده در پیشانیشان میداند: «نشانشان اثر سجدهای است که بر چهره آنهاست». به تعبیری دیگر، قیافه آنها به خوبی نشان میدهد که آنها انسانهایی مؤمن و خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند.
در مورد داشتن ظواهر مذهبی -مانند ریش و محاسن- بد نیست شما را به روایتی توجه بدهم: از امام حسن عسکری(علیهالسلام) روایت شده که فرمود: «علامات مؤمن پنج چیز است: 1- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز گذاردن و 2- زیارت اربعین کردن و 3- انگشتر بر دست راست کردن و 4- پیشانی را در سجده بر خاک گذاشتن و 5- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را [در نماز] بلند گفتن». همانطور که دیده میشود، اکثر موارد گفته شده، علائم و نشانههای ظاهری مؤمن و شیعه است. یعنی در آن زمانه شیعیان نشانههایی داشتهاند. اولاً بر خلاف اهل سنت در نماز سجده بر خاک میکردهاند، در حالی که شعار و نشان اهل تسنن سجده بر لباس و فرش بوده است. همچنین، اهل تسنّن -بر خلاف پیامبر- انگشتری را در دست چپ میکردهاند، نه دست راست(شاید پس از آنکه عمروعاص با بیرون آوردن انگشتر از دست راست و کردن در دست چپ علی را از خلافت خلع و معاویه را نصب کرد)؛ و انگشتر در دست راست کردن نشان شیعه شده بود. همچنین اهل سنّت معتقدند که بسمالله جزء سورههای نماز نیست، و آن را در ابتدای سورهی نماز نمیگویند و اگر بگویند آهسته میگویند. امامان از ما خواسته اند که حتی در نمازهایی که آهسته خوانده میشوند (ظهر و عصر) هم بسماللههایشان بلند گفته شود؛ و این نشان شیعه بوده است. در حدیث بالا امام عسکری روی نشانهها و ظواهر تأکید داشتهاند، و گفتهاند آنها را رعایت کنید.
نباید چنین باشد که کسی ظاهرش خوب ولی باطنش بد باشد، و نباید هم چنین باشد که کسی باطنش خوب و ظاهرش بد باشد. اسلام اشخاصی با ظاهر و باطن خوب میخواهد. اسلام میخواهد مردم -بدون ریاکاری- مسلمانیشان را ابراز کنند. نمازشان -که به ظاهر یک عبادت فردی و رابطه با خداست- را به جماعت بخوانند. صدقهی آشکار ثوابش از صدقه پنهانی بیشتر است؛ به خاطر اینکه تشویق و الگوسازی صورت میگیرد برای دیگران.
در مورد صلوات بلند هم حدیثی وجود دارد که بلند صلوات و درود فرستادن بر محمد و آلش نفاق را از دل میبرد؛ البته واضح است که هیچ کار خوبی را نباید بیموقع انجام داد!
نکتهی دیگری هم یادم آمد، در مورد «از اون اعجوبههای چربوچیلی»: درست است؛ آدمی باید بهداشت و نظافت را رعایت کند، و "چربوچیلی" نباشد. مؤمن چنین نیست، و این مطلب در احادیث وارد شده است. پیامبر و امامان و همچنین بزرگان دین، از تمیزترین انسانها بوده اند.
3- در مورد بیتهای
«یادته که چقد ریا میکردی؟ / بندههای ما رو سیا میکردی
تا یه نفر دور و برت میدیدی / چقد ولا الضالین و میکشیدی!»
بد نیست توضیح کوتاهی را بدهم. هرچند ریاکاری شخص در نماز خواندن باعث باطل شدن نمازش میشود، و شاعر هم خواسته به این نکته اشاره کند، ولی بد نیست بدانید که طبق قواعد تجوید عربی -که در نماز بهتر است رعایت شود- الف بعد از ضاد در «ضالّین» باید اندکی کشیده شود («مَد» دار خوانده شود)؛ و این مسأله در رسالههای عملیهی مراجع تقلید آمده است (مثلا ر.ک. توضیح المسائل امام خمینی، مسأله ۱۰۰۳).
4- ضمناً در بیت
«این همه که روضه و نوحه خوندی / یه لقمه نون دست کسی رسوندی؟»
به عزاداری امام حسین(ع) کملطفی شده است. باز هم تکرار میکنیم که به عبادت فردی و اجتماعی -هر دو- باید توجه شود. و همچنین برای حمله به یک افراط، نباید مردم را -خواسته یا ناخواسته- به تفریط کشاند. برای درست کردن ابرو نباید چشم را کور کرد!
سوم. هدف فرستادن قرآن
در این شعر آمده است:
«آیه فرستادم که آدم بشید / با دلخوشی کنار هم جم بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید / با فکرتون دنیا رو آباد کنید»
باید دانست که علت اصلی آفرینش و علت اصلی نزول قرآن خوشی نیست، خوبی است. پیشرفت نیست، کمال است. موفقیت نیست، سعادت است. البته شادی و آرامش و پیشرفت هم به طور ضمنی بر آورده میشود. خداوند در آیههای مختلف فرستادن پیامبران و کتاب آسمانی را تعلیم حکمت و تزکیهی مردم دانسته است(آموزش مردم و پرورش نفوس آنها).[21]
چهارم. بارکالله
شاعر میسراید:
«من بهتون چقد ماشالا گفتم / نیافریده باریکلا گفتم»
خداوند در قرآن میفرماید «و انسان را از عصارهای از گل آفریدیم * سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار (رحم) قرار دادیم * آنگاه از آن نطفه لختهخونی آفریدیم، سپس آنرا بهصورت پارهگوشتی گردانیدیم، و سپس آنرا به صورت استخوانهایی در آوردیم، و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس آنرا آفرینشی تازه دادیم؛ فتبارکالله احسن الخالقین»(سوره مؤمنون، آیه 14).
روشن است که بارکالله گفتن خدا بر خودش است (به خاطر آفریدن چنین انسانی)، و نه بر انسان؛ آنهم پس از آفرینش انسان است، نه پیش از آن(نیافریده بارکالله گفتم). ضمناً همچنان که برخی آن را «آفرین باد بر خداوندی که بهترین آفریدگاران است» معنی کردهاند، برخی آنرا «پربرکت و فرخنده باد خدا، بهترین آفرینندگان» معنا نمودهاند و آنرا به معنای مبارک بودن دانستهاند. در ضمن مفسران این مرحلهی آخری را که قرآن «آفرینش تازه» نامیده است، «دمیده شدن روح الاهی در بدن انسان» دانستهاند، و همین را باعث آفرین گفتن خدا بر خود دانستهاند.[22]
پیوستها:
پیوست اول:
تفسیر نمونه، ج 10 ، صص 312 تا 317
پرسش: آیا مخترعان و مکتشفان پاداش الهی دارند ؟
با توجه به بحثهای بالا سؤال مهمی مطرح میشود و آن اینکه با مطالعه تاریخ علوم و اختراعات و اکتشافات میبینیم که جمعی از دانشمندان بشر، سالیان دراز زحمات طاقتفرسائی کشیدهاند، و انواع محرومیتها را تحمل کرده تا بتوانند اختراع و اکتشافی کنند که باری از دوش همنوعانشان بردارند.
برای مثال ادیسون مخترع برق چه زحمات جانکاهی برای این اختراع پربارش متحمل شد و شاید جان خود را در این راه نیز از دست داد؛ اما دنیایی را روشن ساخت، کارخانهها را به حرکت درآورد، و از برکت اختراعش، چاههای عمیق، درختان سرسبز، و مزارع آباد به وجود آمد؛ و خلاصه چهره دنیا دگرگون شد.
چگونه میتوان باور کرد او یا اشخاص دیگری همچون پاستور که با کشف میکروب ، میلیونها انسان را از خطر مرگ رهایی بخشید و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند، به حکم اینکه فرضاً ایمان نداشتند؛ ولی افرادی که در عمرشان هیچ کار چشمگیری در راه خدمت به انسانها انجام ندادهاند جایشان در دل بهشت باشد؟
پاسخ: از نظر جهانبینی اسلام، مطالعهی نفسِ عمل به تنهایی کافی نیست، بلکه عمل به ضمیمهی محرک و انگیزهی آن ارزش دارد. بسیار دیده شده کسانی بیمارستان یا مدرسه یا بنای خیر دیگری میسازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صددرصد خدمت انسانی است، به جامعهای که به آن مدیونند؛ در حالی که زیر این پوشش، مطلب دیگری نهفته شده است، و آن حفظ مقام و یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام، و تحکیم منافع مادی خود، و یا حتی دست زدن به خیانتهایی دور از چشم دیگران است!
ولی به عکس، ممکن است کسی کار کوچکی انجام دهد، با اخلاص تمام و انگیزهای صددرصد انسانی و روحانی.
اکنون باید پرونده این مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگیزه و محرک، مورد بررسی قرار داد، که از چند صورت خارج نیست :
الف) گاهی هدف اصلی از اختراع، صرفا یک عمل تخریبی است ( همانند کشف انرژی اتمی که نخستین بار به منظور ساختن بمبهای اتمی صورت گرفت ) سپس در کنار آن منافعی برای نوع انسان نیز به وجود آمده که هدف واقعی مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجه دوم قرار داشته است. تکلیف این دسته از مخترعان کاملا روشن است.
ب) گاهی مخترع یا مکتشف، هدفش بهرهگیری مادی و یا اسم و آوازه و شهرت است؛ و در حقیقت، حکم تاجری دارد که برای درآمد بیشتر تاسیسات عامالمنفعهای به وجود میآورد و برای گروهی ایجاد کار و برای مملکتی محصولاتی به ارمغان میآورد، بیآنکه هیچ هدفی جز تحصیل درآمد داشته باشد، و اگر کار دیگری در آمد بیشتری داشت به سراغ آن میرفت.
البته چنین تجارت یا تولیدی اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامی نیست، ولی عمل فوق العاده مقدسی هم محسوب نمیشود.
و از اینگونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند و نشانه این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیشتر از آن از طرقی که مضر به حال جامعه است تامین میشود ( مثلا در صنعت داروسازی بیست درصد سود میبرند و در هروئینسازی 50 درصد ) این دسته خاص دومی را ترجیح میدهند.
تکلیف این گروه نیز روشن است آنها هیچگونه طلبی نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آنها همان سود و شهرتی بوده که میخواستهاند و به آن رسیدهاند.
قرآن میفرماید «کسانی که زندگی دنیا و زیور آن را بخواهند، ما [مزد و جزای] کارهایشان را در همین دنیا به طور کامل به آنان میدهیم، و هیچ از اجر عملشان در دنیا کم نخواهد شد! * اینان کسانی هستند که در آخرت جز آتش برایشان نخواهد بود، و آنچه در دنیا (برای غیر خدا) انجام دادهاند به هدر رفته، و آنچه را عمل میکردهاند باطل و بیاثر میشود!» (سوره هود، آیه 15)
ج) گروه سومی هستند که مسلما انگیزههای انسانی دارند و یا اگر معتقد به خدا باشند انگیزههای الهی، و گاهی سالیان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر میبرند به امید اینکه خدمتی به نوع خود کنند، و ارمغانی به جهان انسانیت تقدیم دارند، و زنجیری از پای دردمندی بگشایند و گرد و غباری از چهره رنجدیدهای بیفشانند.
اینگونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهی، که بحثی در آنها نیست، و اگر نداشته باشند اما محرکشان انسانی و مردمی باشد بدون شک پاداش مناسبی از خداوند دریافت خواهند داشت. این پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد. مسلما خداوند عالم عادل، آنها را محروم نمیکند، اما چگونه و چطور؟ جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه میتوان گفت خداوند اجر چنین نیکوکارانی را ضایع نمیکند (البته اگر آنها در رابطه با عدم پذیرش ایمان مصداق جاهل قاصر باشند مساله بسیار روشنتر است) .
دلیل بر این مساله علاوه بر حکم عقل، اشاراتی است که در آیات و یا روایات آمده است. ما هیچ دلیلی نداریم که جمله «ان الله لا یضیع اجر المحسنین: خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند» شامل این گونه اشخاص نشود، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است، لذا میبینیم برادران یوسف هنگامی که نزد او آمدند بیآنکه او را بشناسند و در حالی که او را عزیز مصر میپنداشتند به او گفتند «انا نراک من المحسنین: ما ترا از نیکوکاران میدانیم».
از این گذشته آیه «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره: هر کس به اندازه سنگینی ذرهای کار نیک کند آن را میبیند و هر کس بمقدار ذرهای کار بد کند آن را خواهد دید» به وضوح شامل اینگونه اشخاص میشود.
در حدیثی از علی بن یقطین از امام کاظم (علیهالسلام) میخوانیم: در بنی اسرائیل مرد با ایمانی بود که همسایه کافری داشت. مرد بیایمان نسبت به همسایهی با ایمان خود نیک رفتاری میکرد، وقتی که از دنیا رفت خدا برای او خانهای بنا کرد که مانع از گرمای آتش شود ... و به او گفته شد این به سبب نیک رفتارت نسبت به همسایهی مؤمنت میباشد.
همچنین از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره عبد الله بن جدعان که از مشرکان معروف جاهلیت و از سران قریش بود چنین نقل شده: کمعذابترین اهل جهنم ابن جدعان است، سؤال کردند یا رسول الله چرا؟ فرمود: «انه کان یطعم الطعام: او گرسنگان را سیر میکرد.»
در روایت دیگری میخوانیم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عدی بن حاتم ( فرزند حاتمطائی ) فرمود : «دَفَعَ عن ابیک العذاب الشدید، بسخاء نفسه: خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت.»
و در حدیث دیگری از امام صادق (علیهالسلام) میخوانیم : که گروهی از یمن برای بحث و جدال خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمدند و در میان آنها مردی بود که از همه بیشتر سخن میگفت و خشونت و لجاجت خاصی در برابر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینمود ، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنچنان عصبانی شد که آثارش در چهره مبارکش کاملا آشکار گردید. در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهی را این چنین به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابلاغ کرد: خداوند میفرماید این مردی است سخاوتمند پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست ، رو به سوی او کرد و فرمود : پروردگار به من چنین پیامی داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت میگرفتم که عبرت دیگران گردی. آن مرد پرسید آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلی. عرض کرد: من شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست و تو رسول و فرستاده او هستی، و به همان خدائی که تو را مبعوث کرده سوگند که تاکنون هیچکس را از نزد خود محروم برنگرداندهام.
در اینجا این سؤال پیش میآید که هم از بعضی آیات و هم از بسیاری از روایات استفاده میشود که ایمان و یا حتی ولایت شرط قبولی اعمال و یا ورود در بهشت است، بنابراین اگر بهترین اعمال هم از افراد فاقد ایمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
ولی میتوان از این سؤال چنین پاسخ گفت که مساله قبولی اعمال مطلبی است، و پاداش مناسب داشتن مطلب دیگر؛ به همین جهت مشهور در میان دانشمندان اسلام این است که مثلا نماز بدون حضور قلب و یا با ارتکاب بعضی از گناهان مانند غیبت، مقبول درگاه خدا نیست، با اینکه میدانیم چنین نمازی شرعا صحیح است، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظیفه محسوب میشود، و مسلم است که اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود.
بنابراین قبول عمل همان مرتبه عالی عمل است، و در مورد بحث، ما نیز همین را میگوییم: میگوییم اگر خدمات انسانی و مردمی با ایمان همراه باشد، عالیترین محتوا را خواهد داشت؛ ولی در غیر این صورت، به کلی بیمحتوا و بیپاداش نخواهد بود. در زمینه ورود در بهشت نیز همین پاسخ را میگوییم که: پاداش عمل لازم نیست منحصراً ورود در بهشت باشد[بلکه ممکن است کاهش عذاب جهنم، یا پاداش دنیایی باشد].
پیوست دوم:
نظرات کاربران:
1- با سلام
شعر بسیار زیبا و پر محتوایی بود اما بعضی از قسمتهای آن با اصول مسلم اعتقادی سازگار نیست مثل شعری که می گوید خنجر اگر بود رولورم بود که القا کننده نوعی دلزدگی یا بی اعتقادی به عزاداری برای امام حسین علیه السلام است
یا انچه در باره خیام امده اولا از کجامعلوم باده خیام در شعرهایش شراب باشد و به فرض این که چنین باشد مگر میشود انچه مورد نهی خدا قرار گرفته در اخرت مورد تایید او واقع شود ؟ مگر این که عقیده به یک هرج و مرج در قول و رفتار خدا پیدا کنیم .
یا انچه در باره ادیسون آمده برای اطلاع از مبنای اعتقادی در باره ادیسون و امثال او به کتاب عدل الهی شهید مطهری قسمت اعمال خیر غیر مسلمانها مراجعه کنید
در هر صورت گر چه شاعر طنز پرداز بعضی از امور مفروغ عنه در نزد مردم را باید به چالش بکشد اما برای جلب نظر توده مردم ناچار به رعایت مسلمات اعتقادی است .
همیشه جوشان و خوش گو باشید .
===============================================
سلام آقا مسعود عزیز
صحبتهای شما بیانگر این است که مرد با سواد و اهل مطالعه ای هستید.
بی میل نیستم که با شما مباحثی داشته باشم اما در این جا امکان پذیر نیست.
آنچه که می توانم بگویم اینست که خلقت ، هستی و آفرینش و خدارا بزرگتر از آن که تا به حال شنیده ایم بدانیم.
مثلا برای درک بهتر هستی و خلقت برویم روی یکه سیّاره ای بایستیم که چند میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد . و تمام پیش فرض های خودمان را از قبیل عادت ها ، فرهنگها، قیودات ، باور ها ، اجبار ها و ... را از ذهن خالی کنیم.
و اگر قبول دارید که عقل و اندیشه موهبتی خدایی است آنرا با خود نگاه داشته و با استفاده از آن، نگاه نو و دیگر گونه ای از آن دور دست ها به کل خلقت و کاینات وهستی داشته باشیم. به شرطی که هیچ چیز کوچک ، حتی حشرات موذی روی زمین کوچک را هم از نظر دور نکنیم . فکر می کنید به چه نتیجه ای خواهیم رسید؟
پایدار و نیک اندیش باشید
برادر شما : خلیل جوادی
2- سلام و احترام
من به شما احترام گذاشتم اما شما در شعر بسیار زیباتان به عده ای بی احترامی کردید و تهمت 2رویی زدید
کاش اشاره ای هم به انسانهای مخلص میکردید
بالاترین عبادت خدمت به خلق است اما ایا این دلیل می شود که به کسانی که اهل نماز و مسجد و ریشو و پشم هستند توهین کرد؟
ایا افرادی که ریشو پشمو ... دارند و بلند بلند صلوات میفرستند به خلق کمک نمیکنند-که میکنند- پس چرا درباره ی این نوع افراد شعری نمیسرایید
در آخر احسنت عالی بود به همه دوستام دادم و چاپ هم کردم و میخوانیم و لذت میبریم و تحلیل میکنیم
3- حرفای خوبی زدین ولی منظورتون رو یه جایی خوب نفهمیدم..
اینکه هر کسی که نماز میخونه آدم بدیه و هر کسی که نماز نمی خونه و مسلمون نیست و فقط به خلق کمک میکنه آدم خوبیه؟
البته بعضی مسلمون ها که از زمان همون خود پیامبر بودند فقط ظاهر سازی می کردند .که بهشون میگن معاویه صفت.درسته؟من میدونم منظور شما اوناهستند ولی بعضی ها اینجوری قضاوت نمی کنند و به ضرر دین تمون میشه.
ولی نماز و روزه و دینداری هم باید باشه فقط کمک به خلق نیست.
حق الله و حق الناس باهم.درسته؟
ادیسون هم به دین خودش آدم خوبی بوده.خدا رحمتش کنه.ولی اگه آدم شراب خوارو شهوت باز و دروغ گویی بود بازم خوب بود؟
نمیدونم دریت قضاوت کردم یا نه؟
4- خیلی بانمک بود
ولی دیگه بعضی جاها زیادی با خدا شوخی کردید
5- چراغی که خدا روشن کرد مجانیه و ملیاردها ساله که کار میکنه. اما چراغایی که توماس خان روشن کرد پولیه و همین دیروز چند ساعت برق خونه ما قطع بود. هر وقت علم، مجانی به بشر خدمت کرد اونوقت حق با شماست
6- یه شبهه قدیمی رو مطرح میکرد اونم اینکه: نماز و .. رو بی خیال، خدمت به خلق رو بچسب، در حالی که منطقیش اینه که هر 2تاش لازمه، هر کدوم به جاش
امام علی علیه السلام نماد خدمت به خلق هستند، ولی میبینیم که به عبادت هم میرستند، به جاش میجنگند، به جاش مهربانی به یتیما میکنند
پس هر چیزی به جاش ;) ولی حاجی(کسی که اطلاعات مذهبیش زیاده!) و عمل نمیکنه... خوب قطعا تکلیفش هم سنگین تر از کسیه که نمیدونه :)
7- از دیدگاه اعتقادی، من به عنوان انسانی مذهبی باور دارم که قضاوت خداوند در مورد انسان ها تنها به اعمال آنها وابسته نیست و نیت هر انسانی نیز در نظر گرفته خواهد شد ( اعتقادی بدیهی که تقریباً همه قبول دارند) درباره محتوای شعر آقای جوادی باید بگویم اینکه همه انسان های مذهبی را متهم به ظاهربینی کنیم و یا بگوییم همه دانشمندان و شاعرانی که به بشر خدمت کرده اند به بهشت می روند ساده اندیشی است. حقیقت این است که اگر عدالتی وجود داشته باشد باید پاسخ هر عمل انسان متناسب با قصد و نیت او باشد. مثال مشهوری وجود دارد و آن اینکه دانشمندی که اختراعی مفید انجام می دهد اگر قصدش خدمت به نوع بشر نبوده و تنها برای شهرت یا ثروت این کار را انجام دهد، نمی توان کار او را همراه با ارزشی معنوی قلمداد کرد. اما حرف آقای جوادی روی دیگر سکه است، یعنی قضاوت های سطحی در مورد خوب و بد بودن انسان ها و محکوم کردن دیگران بر حسب ظاهر امر و با معیارهای بشری به جای خداوند حکم صادر کردن. گرچه از قدیم هم این عقیده که نمی توان جای خدا نشست در متن جامعه وجود داشته ولی گاه حوادثی در جامعه رخ می دهد که... و چه زیبا می گفت آن عارف که: "بنده شناس ، خدا [است]!"
8- ... وی با دیدی باز و اندیشهای فراگیر که موضوع مسامحه و مصالحه در بین ادیان را به ذهن تداعی میکند، با پرورش دادن شخصیت «حاجی» که نماد تزویر و ریا و نان به نرخ روز خوری امروز ماست، و حکم به محکومیت و ارتداد دادن او، پیام بزرگی را به خواننده منتقل کرده است.
به عقیدهی من باید به هر طریقی این حریمهای جعلی و قلّابی بشکند تا چنین شخصیتهایی که متأسفانه امروز درجامعهی ما کم نیستند، با رونمایی از چهره و کاراکتر واقعیشان دست از پا درازتر به کنج رسوایی خویش بخزند. جوادی علاوه بر آن در صدد پاسخگویی به دغدغههایی است که هر صاحب اندیشه را به خود مشغول میدارد. وی با آوردن کاراکتر ادیسون و دیالوگهای مربوط به او و خدا (که بعداً معلوم میشود خدا نیست، بلکه نمایندهی خداست)، بر این واقعیت صحّه میگذارد که رشد و بالندگی اندیشهی انسانها که منجر به خدمت و یاری رساندن به همنوع میگردد، سبب سعادت و کامیابی است، نه عبادت آمیخته با تزویر و فریب.
پیوست سوم:
سخنان شهید مطهری
تا 44
لزوم هماهنگی در رشد ارزشها
کمال انسان در تعادل و توازن اوست، یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون هر استعدادی که میخواهد باشد آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد که علما میگویند اساسا حقیقت عدل به " توازن " و " هماهنگی " برمیگردد ...[23]
شما افرادی را میبینید که واقعا گرایششان گرایش انسانی است، اما گاهی در جهت یک گرایش از گرایشهای انسانی، " مَدّ " پیدا میکنند و کشیده میشوند، به طوری که همه ارزشهای دیگر فراموش میشود. اینها مثل همان آدمی میشوند که فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است.
این یک نکتهای است که غالبا جامعهها از راه گرایش صد درصد به باطل ، به گمراهی کشیده نمیشوند، بلکه از افراط در یک حق به فساد کشیده میشوند. بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده میشوند.[24]
نمونههای افراط در رشد یک ارزش خاص
1- عبادت
یکی از ارزشهای انسانی که اسلام آن را صد درصد تأیید میکند ، عبادت است . (البته در اسلام هر کاری که انسان برای خدا انجام دهد ، عبادت است . انسان وقتی که دنبال کار و کسب و شغل و فعالیت میرود و قصدش این است که با این کار ، خود را [ از دیگران ] بینیاز گرداند و عائلهاش را اداره کند و به جامعه خود خدمت نماید ، در حال عبادت است . ) اینجا عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است ، یعنی همان خلوت با خدا ، نماز ، دعا ، مناجات ، تهجد ، نماز شب و مانند آن که جزء متون اسلام است و از اسلام ، حذف شدنی نیست .
عبادت یک ارزش واقعی است ، ولی اگر مراقبت نشود ، جامعه [ به حد افراط ] به سوی این ارزش کشیده میشود ، یعنی اساسا اسلام فقط میشود عبادت کردن ، فقط میشود مسجد رفتن ، نماز مستحب خواندن ، دعا خواندن ، تعقیب خواندن ، غسلهای مستحب به جا آوردن ، تلاوت قرآن . اگر جامعه در این مسیر به حد افراط برود ، همه ارزشهای دیگر آن محو میشود ، چنانکه میبینیم در تاریخ اسلام چنین مدی در جامعه اسلامی پیدا شده و حتی در افراد [ چنین مدی را ] میبینیم . افراد صد درصد بیغرض که هیچ نمیشود آنها را متهم کرد به این وادی افتادهاند و وقتی به این جاده کشیده شدند ، دیگر نمیتوانند تعادل را حفظ کنند . چنین شخصی نمیتواند [ بفهمد ] که خدا او را انسان آفریده ، فرشته که نیافریده است . اگر فرشته بود ، باید از این راه میرفت . انسان باید ارزشهای مختلف را به طور هماهنگ در خود رشد دهد .
به پیغمبر اکرم ( ص ) خبر دادند که عدهای از اصحاب ، غرق در عبادت شدهاند . ناراحت و عصبانی به مسجد تشریف آورد و فریاد کشید : « ما بال اقوام ؟ » چه میشود گروههائی را ؟ چه شان است ؟ ( تعبیر مؤدبانهای است ، کأنه [ به تعبیر عامیانه ] میگوئیم چه مرضی دارند ؟ ) شنیدهام چنین افرادی در امت من پیدا شدهاند . من که پیغمبر شما هستم اینطور نیستم ، هیچوقت همه شب تا صبح را عبادت نمیکنم ، قسمتی از آن را استراحت میکنم ، میخوابم ، من به خاندان و همسران خود ، رسیدگی میکنم ، هر روز روزه نمیگیرم ، بعضی روزها روزه میگیرم ، روزهای دیگر را حتما افطار میکنم ، کسانی که این کارها را پیش گرفتهاند ، از سنت من خارجند . پیغمبر وقتی احساس میکند یک ارزش از ارزشهای اسلامی ، سایر ارزشها را در خود محو میکند ، یعنی جامعه اسلامی به یک طرف مد پیدا کرده است ، شدیدا با آن مبارزه میکند .
عمرو بن عاص دو پسر دارد : یکی به نام محمد که تیپ پدرش است ، یعنی آن پسر دیگر به پدر میگفت : خیری از علی نمیبینی ، برو طرف معاویه . یکوقت پیغمبر به [ عبد الله ] رسید و فرمود : چنین به من خبر دادهاند که شبها تا صبح عبادت میکنی و روزها روزه میگیری . گفت : بله یا رسول الله . فرمود : ولی من چنین نیستم و قبول هم ندارم و این کار درست نیست ، این کار را ترک کن .
گاهی جامعه به سوی زهد کشیده میشود . زهد ، خودش حقیقتی است ، قابل انکار نیست ، یک ارزش است و دارای آثار و فوائد . محال و ممتنع است که جامعهای روی سعادت ببیند ، یا لااقل آن را بتوانیم جامعه اسلامی بشماریم ، در حالی که در آن جامعه این عنصر و این ارزش وجود نداشته باشد . اما میبینید گاهی همین ارزش ، جامعه را به سوی خود میکشد ، دیگر همه چیز میشود زهد و غیر از زهد ، چیز دیگری نیست .
2- خدمت به خلق
یکی از ارزشهای قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را صد درصد تأیید میکند و واقعا ارزشی انسانی است ، خدمتگزار خلق خدا بودن است . در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است . قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر میفرماید : " « لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب »" ( سوره بقره ، آیه 177 ) .
اما یکدفعه انسان مثل سعدی البته سعدی در عمل اینطور نبوده ، زبان شعر است میگوید : " عبادت به جز خدمت خلق نیست " ، ( استاد درباره مقصود سعدی از این شعر ، در ص 287 تا 303 توضیح میدهند ) همین یکی است و بس . [ عدهای با گفتن این سخن ] میخواهند ارزش عبادت را نفی کنند ، ارزش زهد را نفی کنند ، ارزش علم را نفی کنند ، ارزش جهاد را نفی کنند ، این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد ، یکدفعه نفی کنند . میگویند : میدانید " انسانیت " یعنی چه ؟ یعنی خدمت به خلق خدا . مخصوصا بعضی از این روشنفکرهای امروز خیال میکنند به یک منطق خیلی خیلی عالی دست یافتهاند و اسم آن منطق خیلی عالی را انسانیت و انسان گرائی میگذارند . انسان گرائی یعنی چه ؟ [ میگویند : ] یعنی خدمت کردن به خلق ، ما به خلق خدا خدمت میکنیم . [ میگوئیم : ] باید هم به خلق خدا خدمت کرد ، اما خود خلق خدا چه میخواهد باشد ؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم ، تازه ما به یک حیوان خدمت کردهایم . اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگری وجود داشته باشد و نه در دیگران ارزش دیگری وجود داشته باشد ، تازه خلق خدا میشوند مجموعهای از گوسفندها ، مجموعهای از اسبها . شکم یک عده حیوان را سیر کردهایم ، تن یک عده حیوان را پوشاندهایم . البته اگر انسان ، شکم حیوانها را هم سیر کند به هر حال کاری کرده است ، ولی آیا حد اعلای انسان این است که در حیوانیت باقی بماند و حد اعلای خدمت من این است که به حیوانهایی مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایی مثل خودم هم حد اعلای خدمتشان این است که به حیوانی مثل خودشان که من باشم خدمت کنند ؟ نه ، خدمت به انسان [ ارزش والائی است ] ، ولی انسان به شرط انسانیت . همیشه این حرف را گفته ایم : لومومبا انسان است ، موسی چومبه هم انسان است ، اگر بنا باشد فقط مسئله ، مسئله خدمت به خلق باشد ، خوب موسی چومبه یک خلق است و لومومبا هم یک خلق دیگر ، پس چرا میان اینها تفاوت قائل میشوید ؟ چه فرقی است میان ابوذر و معاویه ، اگر حساب خدمت به خلق است ؟ [ آیا به هر دو باید خدمت کرد ؟ ] پس اینکه انسانیت یعنی خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگری ندارد ، باز یک نوع افراط دیگری است . [25]
مکتب محبت
مکتب دیگر که بیشتر در هند و تا اندازهای هم در بین مسیحیان تبلیغ شده است مکتب محبت است...
مکتب محبت کمال انسان را مساوی با خدمت به خلق و محبت کردن به مردم میداند... میگویند اساسا انسان کامل یعنی انسانی که خیرش به خلق خدا برسد ، انسانیت یعنی خیر رساندن به خلق... از نظر اینها انسانیت جز خدمت به مردم و خلق خدا چیز دیگری نیست .
گاهی در بین شعرای ما هم تعبیرات مبالغه آمیزی شده است .
مثلا سعدی میگوید :
عبادت به جز خدمت خلق نیست/به تسبیح و سجاده و دلق نیست
البته سعدی در اینجا منظور دیگری دارد و منظور او آن عده از متصوفه است که کارشان فقط تسبیح و سجاده [ پهن کردن ] و دلق درویشی پوشیدن است و اساسا از کارهای خیرخواهانه چیزی سرشان نمیشود . سعدی با اینکه خودش یک درویش است ، خطابش به آن درویشهایی است که از خدمت به خلق چیزی نمیفهمند . منتها اول با یک لسان مبالغه آمیزی میگوید : " عبادت به جز خدمت خلق نیست " .
گاهی بعضی دیگر ، همین مطلب را با تعبیرات دیگری میگویند که این تعبیرات ، تعبیرات نادرستی است : " میبخور منبر بسوزان ، مردم آزاری نکن " .
از نظر اینها فقط در دنیا یک بدی وجود دارد و آن مردم آزاری است و یک خوبی وجود دارد و آن ، احسان به مردم است . مکتب محبت حرفش این است که فقط یک کمال و یک ارزش و یک نیکی وجود دارد و آن خیر رساندن به مردم است ، و فقط یک نقص و یک بدی وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است .
دعوت قرآن به احسان و ایثار
این مکتب را هم باید بسنجیم . در این که از نظر اسلام خدمت کردن به خلق و احسان به مردم ، خودش یک ارزشی از ارزشهای انسانی و الهی است ، هیچ شکی نیست . محبت و خدمت به مردم ، و درد مردم را داشتن ، از نظر اسلام خود یک کمال و یک ارزش و یک نیکی است و مقامش هم بسیار عالی است ، ولی اسلام با انحصارش مخالف است .
آیهی: " « ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی »" خدا شما مسلمانها را یکی به عدل ( عدل یعنی اینکه حقوق مردم را رعایت کنید و پا از مرز حقوق مردم آنطرفتر نگذارید) امر میکند و فرمان میدهد و دیگری به احسان ، که از نظر اخلاقی نه اجتماعی بالاتر از عدل است . خدا فرمان میدهد که نه تنها پا به حقوق مردم نگذارید و تجاوز به حقوق مردم نکنید ، بلکه از حقوق مشروع خود ، به مردم نیکی کنید.
ایثار یک اصل قرآنی است . ایثار یعنی گذشت ، یعنی مقدم داشتن دیگران برخود در آنچه مال خود انسان است و به آن کمال احتیاج را دارد و در عین کمال احتیاج ، دیگری را بر خود مقدم میدارد . ایثار یکی از باشکوهترین مظاهر انسانیت است و قرآن ، عجیب ایثار را ستوده است . درباره اصحاب پیغمبر یعنی انصار که مهاجرین را بر خودشان مقدم میداشتند ، میفرماید : " « و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة »" ( 2 ) یا در آیاتی که در سوره " هل اتی " در شأن علی ( ع ) و زهرای مرضیه ( س ) و حسنین علیهماالسلام و اهل بیت علیهمالسلام نازل شده است ، میفرماید : " و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا0 انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا »" (3) که داستانش را همه شنیدهایم . بعد از یک بیماریای که حسنین داشتند ، علی ( ع ) و زهرا ( س ) نذر میکنند و روزه
میگیرند ، و اوقاتی است که علی ( ع ) در بیرون کار میکند و مثلا جوی تهیه میکند و زهرا از آن ، نانی میپزد و آماده میکند . وقت افطار ، [ مسکینی ] میرسد و اینها آنچه خود داشتند به این محتاج میدهند و در دو شب بعد دوباره این ایثار را میکنند که این آیه نازل شد .
به هر حال مسئله ، مسئله ایثار است ، و ایثار مقام انسانی فوق العاده باشکوهی است و اسلام آن را ستوده و ستایش کرده است که داستانهای زیادی
در [ تاریخ ] اسلام درباره ایثار آمده است ... به طور کلی رحم ، مهربانی و ترحم امری است که همیشه در اسلام مطرح است...
نمونهای از ایثار واقعی
داستانی از اصحاب حضرت رسول اکرم ( ص ) نقل کردهاند که مربوط به جنگ موته است و واقعا حیرت افزاست . این را نمونهای از ایثار میگویند . در جنگ موته عدهای مجروح افتاده بودند . وقتی خون از بدن مجروح میرود و بدن احتیاج به خون جدید پیدا میکند ، طبیعت ، تشنگی را غالب میکند چون بدن برای اینکه خون جدید بسازد ، احتیاج به آب دارد و لهذا خود مجروح بودن و رفتن خون زیاد از بدن تشنگی آور است . مردی ظرف آبی را برداشت و در میان مجروحین مسلمان حرکت کرد تا اگر مجروحی را پیدا کند که احتیاج به آب دارد ، به او آب بدهد . به یکی از مجروحین رسید و دید تشنه است . آمد به او آب بدهد اما او به یک نفر دیگر اشاره کرد ، یعنی
آب را به او بده که او از من مستحقتر است . سراغ نفر دوم رفت ولی او هم یک نفر دیگر را سراغ داد و گفت : سراغ او برو که از من مستحقتر است . رفت سراغ او دید که سومی مرده است . برگشت سراغ دومی ، دید دومی مرده است . رفت سراغ اولی ، دید اولی هم مرده است . این را ایثار و از خودگذشتگی میگویند ، یعنی در نهایت احتیاج خود ، دیگران را برخود مقدم داشتن .
اشکالات مکتب محبت
مکتب محبت و مکتب خدمت که البته خدمت ناشی از محبت ، مورد نظر ماست دو ایراد دارد . بدون شک خدمت و محبت ، ارزشی انسانی است ولی یکی از ارزشهای انسانی است ... یک ایراد این است که این مکتب هم تک ارزشی است ، یعنی ارزشهای دیگر را فراموش کرده و فقط به یک ارزش چسبیده ، که عبارت از خدمت و محبت است . محبت برای انسان کمال است ، فیاضیت برای انسان کمال است و همان طور که فلاسفه ثابت کردهاند فیاضیت ، جود و بخشش یکی از صفات کمالیه است که حتی صفت ذات واجب تعالی هم هست و لهذا ذات واجب خودش " فیاض علی الاطلاق " است . بنابراین در این جهت شکی نیست . اشتباه اینها در این است که ارزشهای دیگر را فراموش کرده و گفتهاند غیر از خدمت به خلق چیز دیگری وجود ندارد و انسانیت منحصر به این ارزش است ...
خدمت به خلق یعنی چه ؟ خدمت به چه چیز خلق ؟ حال یک کسی سؤال میکند: شما میگوئید انسانیت به این است که انسان به خلق خدا خدمت کند . میگویم بسیار خوب ، ولی یک توضیحی به من بدهید ، به چه چیز خلق خدا خدمت کنیم ؟ ممکن است بگوئید به شکم خلق خدا ، یعنی خلق خدا گرسنه هستند و به شکمهای آنان باید خدمت کرد . بله ، شک ندارد که انسانهای گرسنه باید سیر شوند . به تن خلق خدا هم باید خدمت کرد ، اگر عریانند باید پوشانده شوند و از سرما و گرما محفوظ بمانند و مسکن داشته باشند ، اگر آزادی ندارند ، آزادی داشته باشند . همه اینها درست است و خدمت به خلق خداست . ولی یک سؤال در اینجا مطرح است : نتیجه نهائی چیست ؟ آیا همین قدر که ما احتیاجی از احتیاجات خلق خدا را برآوردیم ، این عمل ما احسان و خیر است ؟ اگر خود خلق خدا در شرایطی قرار دارند که خودشان به خودشان خدمت نمیکنند و خودشان دشمن خودشان هستند ، یعنی از روی نادانی و جهالت جوری عمل میکنند که خودشان دشمن درجه اول خودشان هستند و در مسیری قرار گرفتهاند که نه تنها مسیر سعادتشان نیست ، بلکه مسیر شقاوت آنها و شقاوت بشریت است ، در اینجا باز همین طور چشمهایمان را ببندیم و بگوئیم : به خلق خدا باید خدمت کرد ، ما چه کار داریم ، ما باید شکمها را سیر کنیم ؟ آیا صحیح است که بگوئیم حال چه کار داریم آن که شکمش سیر میشود در چه مسیر و هدفی قرار میگیرد و یا الان در چه مسیری قرار دارد ؟ من به مسیر و هدفش چه کار دارم ؟ شکم باید سیر باشد و تن باید پوشیده باشد . یا نه ، خدمت به انسانها به شرط اینکه خدمت به انسانیت باشد یعنی خدمت به ارزشهای انسانی باشد ؟ مطلب این است ، خدمت به خلق خدا آنجا ارزش انسانی دارد که در مسیر ارزشهای دیگر انسانی قرار گیرد . اگر خدمت به خلق در مسیر سایر ارزشهای انسانی قرار نگیرد ، به اندازه یک پول هم ارزش ندارد .
" خدمت به خلق " ، مقدمه ایمان
اینجا این مطلب را باید طرح کنیم که یک عدهای میگویند اصلا مگر همه دستورهای خدا و اصل ایمان و عبادت برای غیر از این است که مردم در نهایت امر ، خیرخواه خلق خدا باشند و به خلق خدا خدمت کنند ؟ میگویند ما باید " ایمان " داشته باشیم برای اینکه در پرتو ایمان ، به خلق خدا خدمت کنیم . باید خدا را عبادت کنیم چون در پرتو عبادت است که بهتر به خلق خدا خدمت میکنیم . از نظر اینها همه دستورهای اسلام و سایر ادیان و همه دستورات بزرگان بشریت ، مقدمه این است که به خلق خدا خدمت شود . نمیگویند خود خلق خدا بالاخره چه میخواهد بشود . آخر اگر میگویند باید به خلق خدا خدمت شود ، خود خلق خدا چه برنامهای دارند ؟ هیچ برنامهای ندارند ؟ !
نه ، این طور نیست . ایمان مقدمه خدمت به خلق نیست ، عبادت مقدمه خدمت به خلق نیست ، برعکس است : خدمت به خلق ، مقدمه ایمان است ، خدمت به خلق ، مقدمه عبادت است ، خدمت به خلق ، مقدمه عاقل شدن است ، خدمت به خلق مقدمه سایر ارزشهای انسانی است ، یعنی ما باید به خلق خدمت کنیم تا آنها را در مسیر ایمان بیندازیم ، تا آنها را در مسیر خداپرستی بیندازیم ، تا آنها را در مسیر سایر ارزشها بیندازیم .
خدمت به خلق ، مقدمه و زمینه برای ایمان است نه اینکه ایمان مقدمه برای خدمت به خلق است ، و نه اینکه هیچکدام مقدمه دیگری نباشد . اسلام چنین مکتبی دارد و چنین حرفی میزند و واقعا هم وقتی ما حساب کنیم ، میبینیم غیر از این معنی ندارد . والا اگر این طور باشد [ یعنی خدمت به خلق مقدمه ایمان نباشد ] ما باید همه انسانها را منهای انسانیت آنها در نظر بگیریم . بعد همان طور که قبلا هم گفتیم باید به لومومبا به همان چشم نگاه کنیم که به چومبه نگاه میکنیم و به موسی چومبه هم به همان چشم نگاه کنیم که به لومومبا نگاه میکنیم ، چون هر دو انسانند ، هر دو شکم دارند ، هر دو ممکن است گرسنه شوند و هر دو ممکن است برهنه باشند . دیگر از جنبه به اصطلاح زیستشناسی این دو انسان با یکدیگر فرق نمیکنند .
من بعضی از مجلات نسبتا خیلی سنگین و آبرومند را که میخوانم ، میبینم عدهای وقتی میخواهند مقام عرفان اسلامی را خیلی بالا ببرند و از آن تعریف کنند میگویند : این عرفای ما کوچک نیستند ، حرفهای خیلی خیلی بزرگ زدهاند ! میپرسیم چه گفتهاند ؟ ! میگویند : عرفان در نهایت امر ، سر از خدمت به خلق درمیآورد !
نه ، این طور نیست . عرفان هیچوقت در نهایت امر ، سر از خدمت به خلق درنمیآ ورد ، در وسط راه و بلکه در مقدمه راه سر از خدمت به خلق درمیآورد . خدمت به خلق در عرفان هست و باید هم باشد ولی خدمت به خلق ، نهایت عرفان نیست ، خدمت به خلق مقدمهای از مقدمات عرفان است و اگر به تعبیرات شرعی خودمان بخواهیم تعبیر کنیم ، میگوئیم : به خدا نزدیک شدن مقدمه خدمت به خلق خدا نیست ، به خلق خدا خدمت کردن مقدمه قرب الهی و رسیدن به مقام قرب خداست .
پس ، بر مکتب محبت هم دو ایراد وارد است : یکی اینکه محبت را تنها ارزش میداند و دیگر اینکه محبت را نهایت انسانیت [ به حساب میآورد ] و به عبارت دیگر ، این مکتب آخرین سیر انسانیت را خدمت و محبت میداند . ولی اسلام این را قبول نمیکند ، اسلام محبت و خدمت به خلق را میپذیرد و ستایش میکند و آن را یک ارزش میداند ولی ارزشی که در اول راه است نه در پایان راه آخر مسیر به خدمت به خلق منتهی نمیشود ، اول از آنجا باید شروع کرد ولی هدف اصلی چیز دیگر است . [26]
مفهوم انساندوستی
محبت انسان ، احتیاج به تفسیر دارد غالبا آن را " غیر دوستی " تفسیر کرده اند ، و آنها که کمی بالاتر رفته اند گفته اند [ انساندوستی ]... اولا ایراد وارد است که چرا انساندوستی ؟ خوب بگوییم جاندار دوستی. واقعا اگر انسان نسبت به یک حیوان عاطفه به خرج بدهد مثل داستان آن شخصی که در حدیث است سگ تشنه ای را سیراب کرد ، خف خودش را ، کفش خودش را در چاه فرستاد و به زحمت آب آورد و سگ را سیراب کرد ، این کار اخلاق نیست چون انساندوستی نیست ؟ آیا انسان فقط باید انسانها را دوست داشته باشد و جاندارهای دیگر را نباید دوست داشته باشد ؟ بلکه همه چیز را باید دوست داشته باشد به قول سعدی :
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به ارادت بخورم زهر که شاهد ساقی است به جلادت بکشم درد که درمان هم از اوست
چرا فقط بگوییم انساندوستی ؟ لااقل بگوییم جاندار دوستی تازه انساندوستی احتیاج به تفسیر دارد همین جاهاست که اگر اندکی افراط بشود ، به نام انساندوستی " انسان دشمنی " . صورت میگیرد چطور ؟ مقصود از انسان چیست ؟ آیا انسان یعنی همین حیوان یک سرو دو گوش ؟ هر جا که ما این حیوان یک سرو دو گوش را دیدیم بگوییم انسان است و از نسل آدم ابوالبشر ؟ و هر چه از نسل آدم ابوالبشر است ما باید او را دوست داشته باشیم میخواهد لومومبا باشد یا موسی چومبه ، چون هر دو در این جهت یکسان اند ؟ یا مقصود از انسان نه هر انسانی است ، نه انسان بالقوه و نه انسان ضد انسان ، بلکه انسان دارای انسانیت است ، و انساندوستی ، به خاطر انسانیت دوستی یعنی به خاطر دوستی ارزشهای انسانی است هر انسانی به هر اندازه که واجد ارزشهای انسانی است لایق دوستی است و به هر اندازه که از انسانیت خلع شده ولو به ظاهر مانند انسانهای دیگر است [ لایق دشمنی است از نظر ظاهر ] چنگیز و یزید بن معاویه و حجاج بن یوسف هم انسان اند ولی انسانهایی که چیزی که در آنها وجود ندارد ارزشهای انسانی است ، انسانهایی ضد انسان پس انساندوستی احتیاج به تفسیر دارد انساندوستی یعنی هر انسانی به هر نسبت که از ارزشهای انسانی بهره مند است شایسته دوستی است ، و انسانی هم که بالفعل از ارزشهای انسانی بهره مند نیست باز لایق دوستی است برای رساندن او به ارزشهای انسانی یک انسان کامل ، یک انسان فاقد ارزشهای انسانی را هم دوست دارد ولی نه اینکه چون دوستش دارد فقط میخواهد شکمش را سیر بکند. دوست دارد که او را نجات بدهد و برساند به ارزشهای انسانی به این معناست که پیغمبر اکرم رحمة للعالمین است ، برای همه مردم اعم از کافر و مؤمن رحمت است .
پس این یک معیار درباب اخلاقیات که گفته شده است ، و دیدیم این معیار ، کامل نیست صد در صد نفی نمیکنیم ولی معیار کاملی نیست بخشی از حقیقت در این معیار هست نه تمام حقیقت .[27]
پیوست چهارم:
سخنان پراکندهی شهید مطهری در مورد خیام
خدمات متقابل اسلام و ایران، بخش سوم، فصل فلسفه و حکمت، بحث "خدمات فلسفی ایرانیان به اسلام "، صص 556 تا 559:
حجةالحق، ابوالفتح، عمربن ابراهیم خیامی نیشابوری، معروف به خیام. فیلسوفو ریاضیدان و احتمالا شاعر بوده است و شهرت جهانی دارد، اما متأسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و ریاضیات. مخصوصا ریاضیات که ارزش فراموش ناشدنی در این فنون داشته است. اشعار منسوب به خیام که اکثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست به او چهرهای داده کاملا مغایر با چهره واقعی او، یعنی چهره یک انسان شکاک پوچیگرای دم غنیمت شمار غیر مسئول . شاعری انگلیسی بنام فیتز جرالد که رباعیات او را (و بنابر گفته آقای تقیزاده گاهی با تحریف و تغییر معنی) به زبانی فصیح به شعر ترجمه کرده، بیش از هر کس دیگر موجب این شهرت کاذب شده است .
از خیام برخی رسالات فلسفی باقی مانده که طرز تفکر او را روشن میسازد یکی رسالهای است بنام «کون و تکلیف» که در پاسخ سؤال ابونصر محمدبن عبدالرحیم نسوی، قاضی نواحی فارس است. وی از خیام درباره حکمت خلقت و غرض آفرینش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال کرده است و ضمنا ابیاتی در مدح خیام سروده است که این چند بیت از آنها باقی مانده است:
«ان کنت ترعین یاریح الصباذ ممی فاقری السلام علی العلامة الخیم
بوسی لدیه تراب الارض خاضعة خضوع من یجتدی جدوی من الحکم
فهو الحکیم الذی تسقی سحائبه ماءالحیوه رفات الاعظم الرمم
عن حکمة الکون والتکلیف یأت بما تغنی براهینه عن ان یقال لم؟»
خیام، حکیمانه، مطابق مبانی استادش بوعلی (یا استاد استادش) پاسخ گفته است. هر کس بر مبانی بوعلی در این مسائل وارد باشد میداند کهخیام تا چه اندازه وارد بوده است. خیام در آن رساله از بوعلی به عنوان «معلم» یاد میکند و در مسائل مورد سؤال که ضمنا سر "تضاد در عالم" و مسأله شرور هم مطرح شده مانند فیلسوفی جزمی اظهار نظر میکند و میگوید:
«من و آموزگارم بوعلی در این باره تحقیق کرده و کاملا اقناع شدهایم ، ممکن است دیگران آنرا حمل بر ضعف نفس ما نمایند ، اما از نظر خود ما کاملا قانع کننده است.»
این رساله را با چند رساله دیگر در اتحاد جماهیر شوروی چاپ کرده و منتشر کردهاند و قبلاً هم در مصر در ضمن مجموعهای به نام جامعالبدایع چاپ شده بوده است. ناشر روسی مدعی است که ناشران مصری اشتباه کرده، پنداشتهاند رساله «تضاد» رساله مستقلی است، در صورتی که متمم رساله «کون و تکلیف» و جزئی از آن است .
اتفاقا آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار کرده است، همانها است که در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیر شده است . و به همین جهت است که برخی از محققان اروپائی و ایرانی انتساب این اشعار را به خیام نفی میکنند و برخی براساس یک سلسله قرائن تاریخی معتقدند که دو نفر به این نام بودهاند . یکی شاعر و دیگری حکیم و فیلسوف. شاعر به نام خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان بنام خیامی و به عقیده بعضی (رجوع شود به بحث محققانه آقای محیط طباطبائی در مجله گوهر سال اول شماره 6) شاعر علی خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان عمر خیامی .
اینکه بعضی مدعی شدهاند که "خیامی" تلفظ عربی خیام است مردود است ، زیرا او خود در مقدمه رساله فارسی که در ( وجود ) نوشته است ، میگوید : «چنین گوید ابوالفتح عمر ابراهیم الخیامی» (مجموعه رسائل خیام ، چاپ شوروی) .
شاید این اندازه را بتوان مسلم دانست که وی مانند اکثر اینگونه دانشمندان، در عین کمال ایمان و اعتقاد به مبانی دینی که از همه کتب او ظاهر است حتی نوروز نامه منسوب به او، با متعبدان قشری سربهسر میگذاشته و همین برای او زحمت و دردسر فراهم میکرده است.
بیهقی مینویسد او تالی بوعلی بود اما در خلق ضیقی داشت و در تعلیم و تصنیف ضنتی... روزی به حضرت شهاب الاسلام ، الوزیر عبدالرزاق بن الفقیه درآمد وامام القراء ابوالحسین الغزالی حاضر بود ، در اختلاف قراء درباره آیتی بحث رفت چون امام ( خیام ) حاضر شد شهابالاسلام گفت علی الخبیر سقطنا . . . او وجوه اختلاف قراء بیان کرد و هر وجهی ( را ) علتی بگفت ، پس امام ابوالفخر گفت کثرالله مثلک فی العلماء ) (ترجمه تتمه صوان الحکمة صفحه 71 و 72).
تاریخ تولدش معلوم نیست. تاریخ وفاتش را 517 و 526 گفتهاند. قدر مسلم اینست که عمر طویل کرده، در حدود نود سال(مقالات و بررسیها دفتر پنجم و ششم صفحه 242)؛ اما اینکه محضر درس بوعلی را درک کرده باشد، بسیار بعید است. اگر او بوعلی را «معلم» خود میخواند، از آن جهت است که شاگرد مکتب بوعلی است، نه شاگرد شخص او. و علیالظاهر نزد شاگردان بوعلی تحصیل کرده است.
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص560:
هنگامی که به حکیم عمر خیام گفته شد که "ابوالبرکات بغدادی" ابن سینا را رد میکند، گفت: او سخنان ابن سینا را نمیفهمد، تا چه رسد به اینکه رد کند! (تاریخ علوم عقلی در اسلام؛ نقل از متن عربی تتمه صوانالحکمة، صص 110 و 111).
علل گرایش به مادیگری، ص 14:
آنچه احیانا به ... خیام نسبت داده میشود، اساس درستی ندارد و غالبا دشمنان اینها روی
اغراض شخصی این نسبتها را دادهاند.
عدل الاهی، ص 77 و 80 و 118:
...اینکه میگویم "خیام شاعر " از آن جهت است که محققین باور ندارند که اشعار معروف بدبینانه . از خیام فیلسوف و ریاضیدان باشد. آنچه برای خیام شاعر موجب حیرت و رنج و ناله است برای " خیام فیلسوف" حل شده است...
این اشعار معلوم نیست که از خیام فیلسوف باشد ، آنچه به صورت سؤال یا اعتراض در شعر خیام شاعر عنوان شده است برای خیام فیلسوف حل شده بوده است . علیهذا این اشعار یا از خیام فیلسوف نیست ، و یا جنبه هزلی و سربسر گذاشتن با متشرعان قشری دارد و یا از نوع " دلال عارف " است...
امروز محققین تردید میکنند که خیام شاعر همان خیام فیلسوف باشد. احتمال میدهند - بلکه ثابت میکنند- که دو نفر و یا بیشتر وجود داشتهاند و تاریخ ، آنها را بهم آمیخته است.
مسألهی شناخت، صص 56 و 57:
«دَسّ» یعنی تحریف کردن، قلم بردن؛ [ مثل اینکه کسی ] در متن اصلی و صحیح یک مؤلف، غلط وارد کند، یا در یک سند تنظیم شده قلم ببرد، یا اینکه کسی یک کتاب بنویسد و دیگری مطلبی بر آن بیفزاید یا چیزی را از آن حذف کند و مسائلی را بگوید که روح مؤلف به کلی از آن بی خبر باشد؛ مثل کتابهای شعری ما:
معلوم نیست که حافظ بیچاره شعرهای اولی که گفته چه بوده است. هر کسی که خواسته شعری بگوید دیده که اگر به نام خودش باشد احدی گوش نمیکند، برداشته یک "حافظا" آخرش گذاشته و در [ دیوان ] حافظِ خودش نوشته است. با چه زحمتی باید به دست آورد که حافظ اصلی کیست و الحاقیها کدام است .
خیام در همه عمرش شاعر نبوده؛ یعنی حرفهاش شعر نبوده ولی ذوق شعری خیلی عالی و بالایی داشته است. مرد حکیمی است؛ مرد ریاضیدانی است؛ مرد موحدی است و اهل توحید است. به یک واسطه شاگرد بوعلی است، و همیشه از خود و بوعلی به عنوان "من و معلمم" یاد میکند. اینهمه شعرهای پوچ از خیام نقل میکنند، [ در حالی که ] او در رد این مسائل -همینها که راجع به فلسفه خلقت ، تکلیف و فلسفه حرمت و غیره در شعرهایش هست - رساله دارد که شورویها و مصریها چاپ کردهاند . میگویند در همه عمرش فقط شانزده رباعی گفته است. مرد با ذوقی بوده و گاهی شعر میگفته (مثل بوعلی که گاهی شعر میگفته)؛ شاعر هم وقتی ذوق شعریش گل میکند یا سر به سر این میگذارد یا سر به سر آن. بالاخره شعر زبان شعر است؛ زبان شعر غیر از زبان حکمت است، غیر از زبان علم است. حال ببینید در این رباعیات که به نام خیام است چه حرفها که وجود ندارد. این را میگویند دَس. میگویند تحریف .
آشنایی با علوم اسلامی 2، صص 213 و 214:
نظر به اینکه در عصر ما اپیکوریسم به مفهوم عامیانه و مبتذلش عملا رایج شده است، عدهای میخواهند برخی بزرگان اندیشه و فلسفه و عرفان را منسوب به این مکتب نمایند، مثلا خیام و یا حافظ را.
مدعی هستند که خیام و حتی حافظ مردانی لذت پرست ، دم غنیمت شمار و لاابالی بودهاند. مخصوصا درباره خیام عقیده بسیاری همین است. آنچه مسلم است این است که خیام ریاضیدان فیلسوف چنین نبوده و چنین نمیاندیشیده است. از ظاهر اشعار منسوب به خیام همان مطلب پیدا شده است؛ ولی از نظر محققان جای بسی تردید است که اشعار معروف، متعلق به خیام ریاضیدان فیلسوف باشد. فرضا هم این اشعار از او باشد، هرگز از زبان شعر نمیتوان نظریه فلسفی شاعر را دریافت، خصوصا که اخیرا رسالههایی از خیام به دست آمده و چاپ شده که اتفاقا همان موضوعاتی را طرح کرده که در اشعار منسوب به او مطرح است، ولی آنها را آنگونه حل کرده است و پاسخ گفته که به قول خودش «استادش بوعلی» حل کرده است.
درباره حافظ ، مطلب از این هم واضحتر است. آشنائی مختصر با زبان حافظ، و یک مراجعه کامل به تمام دیوان حافظ و مقایسه اشعار او با یکدیگر -که برخی مفسر برخی دیگرند- مطلب را کاملا روشن میکند .
[1] شاعر بعداً در ویرایش شعر، این بیت را بهجای بیت قبلیاش گذاشته است.
[2] پیش از ویرایش شعر، این مصرع چنین بوده: «حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت».
[4] پیش از ویرایش شعر، به جای «نظم نظام»، « نظم و نظام» بوده است.
[8] پیش از ویرایش شعر، به جای «گفتم»، «گفتهام» بوده است.
[9] پیش از ویرایش شعر، این مصرع چنین بوده: «خودِ خدا نیس، نمایندهشه».
[11] در آیه 106 سوره توبه آمده است «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا یتُوب عَلَیهِمْ، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ: ... گروهی دیگر واگذار به فرمان خدا شدهاند(کارشان محول به خدا است): یا آنها را مجازات میکند و یا میبخشدشان (هر طور که شایسته باشند) و خداوند دانای شایستهکار است.»
این آیه با وضع مستضعفین تطبیق میکند، که در حقیقت مانند برزخی هستند میان نیکوکاران و بدکاران. اسم علیم و حکیم دلالت دارند بر اینکه خدا در باره آنان بر مقتضای حکمت و علمش رفتار میکند. یعنی خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمیکند، بلکه با علم خویش و به مقتضای حکمتش با آنها رفتار خواهد نمود.
[12] در قرآن در بسیاری موارد زکات به معنای صدقه و انفاق مستحب در راه خدا آمده است. مثلاً در سورههای مکی «ایتای زکات» آمده است، در حالی که در زمان نزول آن آیات، زکات -به معنای مصطلح آن، که زکات واجب است- هنوز واجب نشده بود.
[13] خداوند دین درست و راست را دینی میداند که به هر دو عبادت فردی و اجتماعی (نماز و زکات) توجه داشته باشد «...و به آنها دستوری داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند در حالی که دین خود را برای او خالص کنند و از شرک به توحید بازگردند، و نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند؛ و این است آیین مستقیم و پایدار(سوره بینه، آیه 5)». همچنین در آیهی ولایت کسی را ولی و سرپرست مسلمانان میداند که نشانهاش این باشد که "در حال رکوع نماز، زکات میدهد": « جز این نیست که ولی شما خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز میخوانند و همچنان که در رکوعند انفاق میکنند.(سوره مائده، آیه 55)». همچنین نشانهی انسانهای بسیار باعظمت و هدایتشده را این میداند: «...کسانی که نه تجارت و نه معاملهای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمیکند(سوره نور، آیه 37)».
[14] این آیه، همچنین جواب به کسانی است که گمان میکنند هر فسق و بدیای انجام دهند، و فقط مثلا به حج یا کربلا بروند، و یا در سوگواری امام حسین اشکی بریزند، یا فلان دعا را بخوانند، خدا همهی گناهان آنها را خواهد بخشید، با توجه به ثواب بسیار آن اعمال؛ غافل از آنکه «خدا تنها از تقواپیشگان خواهد پذیرفت».
[15] همان طور که مشاهده میکنید، در این آیه هم، ایمان(خواهان آخرت بودن) را همراه با عمل صالح(کوشش شایسته کردن) باعث بهشتی شدن میداند.
[16] «[مقربان الهی] نوجوانانی جاودانی(در شکوه و طراوت) پیوسته گرداگردشان میگردند. * با قدحها و کوزهها و جامهائی از نهرهای جاری بهشتی( و شراب طهور ) * اما شرابی که از آن نه سر درد و خماری میگیرند و نه عقلشان زایل میشود.» (سوره واقعه، آیات 17 تا 19)
«[بندگان مخلص خدا] گرداگردشان قدحهای لبریز از شراب طهور را میگردانند. * شرابی که سفید و درخشنده و لذتبخش برای نوشندگان است. * شرابی که نه در آن مایه تباهی عقل است نه موجب بدمستی[مدهوشی و فرسودگی] میگردد(و جز هوشیاری و نشاط و لذت روحانی چیزی در آن نیست).» (سوره صافات، آیات 45 تا 47)
«توصیف بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده چنین است که در آن نهرهایی از آب صاف و خالص است که بدبو نشده. و نهرهائی از شیر که طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهائی از شراب (طهور) که مایه لذت نوشندگان است، و نهرهائی از عسل مصفی، و برای آنها در آن از تمام انواع میوهها وجود دارد ( و از همه بالاتر ) آمرزشی است از سوی پروردگارشان» (سوره محمد، آیه 15)
«ابرار (نیکان) از جامی مینوشند که با عطر خوشی آمیخته است. * از چشمهای که بندگان خاص خدا از آن مینوشند، و از هر جا بخواهند آنرا جاری میسازند! * ... و در آنجا از جامهایی سیراب میشوند که لبریز از شراب طهوری است که با زنجبیل آمیخته است. * از چشمهای در بهشت که نامش سلسبیل است. * ... و پروردگارشان شراب طهور به آنها مینوشاند.» (سوره انسان، آیات 5 و 6 و 17 و 18 و 21).
« [نیکوکاران] از شراب زلال دست نخورده سربستهای سیراب میشوند. * مهری که بر آن نهاده شده از مشک است... * این شراب (طهور) ممزوج با تسنیم است. * همان چشمهای که مقربان از آن مینوشند.» (سوره مطففین، آیات 25 تا 28)
[17] خداوند در سوره انسان به یکی دیگر از صفات شراب بهشتی اشاره میکند، و آنرا «طهور» میداند. طهور به معنی چیزی است که هم پاک است و هم پاک کننده؛ به این ترتیب این شراب، جسم و روح انسان را از هر گونه آلودگی و ناپاکی پاک میکند، و آنچنان روحانیت و نورانیت و نشاط به او میبخشد، که وصفش در هیچ عبارتی نمیگنجد؛ حتی در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است: «یطهر هم عن کل شیء سوی الله: قلب و جان آنها را از همه چیز جز خداوند پاک میکند.» پردههای غفلت را میدرد، حجابها را از بین میبرد، و انسان را شایسته حضور دائم در جوار قرب خدا میکند. نشئه این شراب طهور از هر نعمتی برتر، و از هر موهبتی بالاتر است.
اگر شراب آلوده دنیا عقل را زایل میکند ، و انسان را از خدا دور میسازد ، اما شراب طهوری که با دست ساقی الست داده میشود ، او را از ما سوی الله بیگانه کرده ، غرق در جمال و جلال او میکند .
از حدیثی که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده استفاده میشود که چشمه شراب طهور بر درب بهشت قرار دارد: «فیسقون منها شربة فیطهر الله بها قلوبهم من الحسد: جرعهای از این شراب طهور به آنها داده میشود و خدا به وسیله آن قلوب آنها را از حسد(و هر صفت رذیله) پاک میسازد.
[18] با استدلال به همین آیه، میتوان چرتوپرتگوییهای «حاجی» را نقد کرد. همچنین در قرآن آمده است «آن روز که (قیامت و زمان مجازات) فرا رسد، هیچ کس جز به اجازه او سخن نمیگوید(سوره هود، آیه 105)»؛ و «امروز[قیامت] روزی است که سخن نمیگویند (و قادر بر دفاع از خویش نیستند) * و به آنها اجازه داده نمیشود که عذر خواهی کنند(سوره مرسلات، آیات 35 و 36)». در آن روز به بدکاران اجازهی سخن گفتن به باطل داده نمیشود.
[19] خدا در مورد ملائکه میفرماید: «و سوگند به کارپردازان و تدبیرکنندگان امور» (سوره نازعات، آیهی 5).
[20] خدا در مورد ملائکه میفرماید «آنها[=فرشتگان] بندگان گرامی خداوندند * که هرگز در سخن گفتن بر او پیشی نمیگیرند، و [همواره] به دستور او عمل میکنند(سوره انبیاء، آیات 26 و 27)» و «هرگز فرمان خداوند را مخالفت نمیکنند، و آنچه را فرمان داده شدهاند [به طور کامل] اجرا مینمایند(سوره تحریم، آیه 6)». ضمناً در احادیث آمده است که ملائک عقل بدون هوس اند، و حیوانات هوس بدون عقل@؛ و در نتیجه عصمت دارند، و کارهای خلاف از آنها صادر نمیشود.
[22] البته خداوند در جاهای دیگری از قرآن هم به خاطر مسایل دیگری به خود بارکالله گفته است: سوره اعراف، آیه 54؛ و سوره غافر، آیه 64.
[23] کتاب انسان کامل، صص 41.
[24] کتاب انسان کامل، صص 44.
[25] کتاب انسان کامل، ص 44 تا 48.
[26] کتاب انسان کامل، صص 287 تا 292 و صص 298 تا 303.
[27] فلسفه اخلاق، شهید مطهری، ص 45 و 46.
[a] آیات در این زمینه بسیار است. برخی از آنها را با ترجمهشان در یک تقسیمبندی میآورم:
الف) آیاتی که ایمان را همراه عمل صالح شرط بهشتی شدن میداند، نه فقط ایمان تنها را:
«وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ سنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تجْرِی مِن تحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا؛ وَ مَنْ أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً؟(نساء/122): و کسانی که ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند، بهزودی آن را در باغهایی از بهشت وارد میکنیم که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند. وعده حق خداوند است و کیست که در گفتار و وعدههایش، از خدا صادقتر باشد؟!»
«وَ یبَشرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یعْمَلُونَ الصالِحَاتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً کبِیراً(اسراء/9): و به آن مؤمنانی که کارهای شایسته میکنند، مژده میدهد که پاداشی بزرگ برایشان خواهد بود.»
«وَ مَن یأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصالِحَاتِ فَأُولَئک لهَُمُ الدَّرَجَات الْعُلی(طه/75): و هر که مؤمن به نزد او [خدا] رود، در حالی که کارهای شایسته انجام داده باشد، برای آنان درجات والا خواهد بود...»
«ثَوَاب اللَّهِ خَیرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً (قصص/80): ثواب الهی برای کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند بهتر است»
ب) آیاتی که در مقابل بدی کردن (که باعث جهنمی شدن است) خوبی کردن را قرار نمیدهد (برای بهشتی شدن) و آن را کافی نمیداند، بلکه خوبی کردن همراه با ایمان را شرط بهشتی شدن میداند:
«مَنْ عَمِلَ سیئَةً فَلا یجْزَی إِلا مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِّن ذَکرٍ أَوْ أُنثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئک یدْخُلُونَ الجَْنَّةَ یرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیرِ حِسابٍ(غافر/40): هر کس بدی کند، جز بمانند آن کیفر داده نمیشود؛ ولی هر کس کار شایستهای انجام دهد -خواه مرد یا زن- در حالی که مؤمن باشد آنها وارد بهشت میشوند و در آن روزی بیحسابی به آنها داده خواهد شد.»
ج) آیاتی که در مقابل شرایط جهنمی شدن، ایمان را قرار ننهاده است و آنرا کافی نمیداند، بلکه ایمان همراه با عمل صالح را شرط بهشتی شدن میداند:
«الَّذِینَ کفَرُوا لهَُمْ عَذَابٌ شدِیدٌ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کبِیرٌ(فاطر/7): کسانی که کفر ورزیدهاند، عذابی سخت خواهند داشت. و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است.»
«فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ فَیوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یزِیدُهُم مِّن فَضلِهِ، وَ أَمَّا الَّذِینَ استَنکفُوا وَ استَکبرُوا فَیعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَ لا یجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیا وَ لا نَصِیراً(نساء/173): آنان که ایمان آوردهاند و کارهای نیک کردهاند اجرشان را به تمامی خواهد داد، و از فضل خویش بر آن خواهد افزود. اما کسانی را که اِبا و سرکشی کردهاند به عذابی دردآور معذب خواهد داشت و برای خود جز خدا هیچ دوست و یاوری نخواهند یافت.»
«إِنَّ اللَّهَ یدْخِلُ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ جَنَّاتٍ تجْرِی مِن تحْتهَا الأَنهَرُ، وَ الَّذِینَ کفَرُوا یتَمَتَّعُونَ وَ یأْکلُونَ کمَا تَأْکلُ الأَنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوًی لهَُّمْ(محمد/12): خداوند کسانی را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغهایی از بهشت میکند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است؛ در حالی که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره میگیرند و همچون چهارپایان میخورند، و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست!»
«وَ مَن یؤْمِن بِاللَّهِ وَ یعْمَلْ صالِحاً یکفِّرْ عَنْهُ سیئَاتِهِ وَ یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تجْرِی مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * وَ الَّذِینَ کفَرُوا وَ کذَّبُوا بِئَایاتِنَا أُولَئک أَصحَاب النَّارِ خَالِدِینَ فِیهَا وَ بِئْس الْمَصِیرُ (تغابن/ 9 و 10): و هر کس به خدا ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد، گناهان او را میبخشد و او را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد میکند، جاودانه در آن می مانند؛ و این پیروزی بزرگ است *اما کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند اصحاب دوزخند، جاودانه در آن میمانند، و (سرانجام آنها) سرانجام بدی است!»
د) آیاتی که عمل بدون ایمان را در آخرت سودمند نمیداند:
«وَ مَن یکفُرْ بِالایمَانِ فَقَدْ حَبِط عَمَلُهُ وَ هُوَ فی الاَخِرَةِ مِنَ الخَْاسِرِینَ(مائده/5): و هر کس به ایمان[=دین اسلام] کافر شود ([ترجمهی دیگر:]و کسی که انکار کند آنچه را باید به آن ایمان بیاورد)، اعمالِ[نیک] او تباه میگردد؛ و در سرای دیگر، از زیانکاران خواهد بود.»
هـ) آیات که صراحتاً در آخرت ایمان بدون عمل را سودمند نمیداند:
«...یوْمَ یأْتی بَعْض ءَایاتِ رَبِّک لا ینفَعُ نَفْساً إِیمَانهَا لَمْ تَکنْ ءَامَنَت مِن قَبْلُ أَوْ کسبَت فی إِیمَانهَا خَیراً(انعام/158): آن روز که بعضی از آیات پروردگارت(و نشانههای رستاخیز) تحقّق پذیرد، ایمان آوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاوردهاند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام ندادهاند، سودی به حالشان نخواهد داشت!»
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل این آیه میفرمایند: «کسی که در دنیا ایمان نیاورده و یا اگر آورده در پرتو ایمانش خیری کسب نکرده و عمل صالحی انجام نداده، و در عوض سرگرم گناهان بوده، چنین کسی ایمانش - که ایمان اضطراری است- در موقع دیدار عذاب و یا در موقع مرگ سودی به حالش نمیدهد، همچنانکه [خداوند در جای دیگر] فرموده: "و توبه کسانی که گناه میکنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان دررسد، میگوید: «اکنون توبه کردم»، پذیرفته نیست؛ و [نیز توبه] کسانی که در حال کفر میمیرند، پذیرفته نخواهد بود، آنانند که برایشان عذابی دردناک آماده کردهایم(نساء/18)." »
آیةالله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه در ذیل این آیه میفرمایند: «راه نجات را در ایمان، آن هم ایمانی است که در پرتو آن اکتساب خیری شود و اعمال نیک انجام گیرد.»
[b] خداوند در قرآن میفرماید: «کسانی که فرشتگانِ(قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند، و به آنها گفتند: «شما [از نظر دینداری] در چه حالی بودید؟» گفتند: «ما در سرزمین خود مستضعف بودیم(تحت فشار بودیم)». آنها(فرشتگان) گفتند: «مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟» پس آنها (عذری نداشتند و) جایگاهشان دوزخ و سرانجام بدی دارند؛ * مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکان مستضعفی که به راستی تحت فشار قرار گرفتهاند؛ نه چارهای دارند و نه راهی (برای نجات از آن محیط آلوده) مییابند. * آنها ممکن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو کننده و آمرزنده است.» (سوره نساء، آیات 97 تا 99)
در این آیات، گفته شده که برخی در سرزمینی زندگی میکردهاند که اهل آن غیرمسلمان و نیرومند بودهاند و آنها را استضعاف کرده، بین آنان و بین اینکه به دستورات دین تمسک جسته و به آن عمل کنند فاصله شدهاند. و چون این عذر یعنی عذر استضعاف بدین جهت مانع دینداری آنان شده که نخواستهاند از آن شهر و آن سرزمین چشم بپوشند، و گرنه دچار این استضعاف نمیشدند، پس استضعاف این مستضعفین بطور مطلق نبوده ، استضعافی بوده که خودشان خود را به آن دچار کردند و میتوانستند با کوچ کردن از سرزمین شرک به سرزمین دیگر خود را از آن برهانند ، لذا فرشتگان ادعای آنان را که گفتند : ما مستضعف بودیم تکذیب میکنند و میگویند: زمین خدا فراختر از آن بود که شما خود را در چنان شرائط قرار دهید ، شما میتوانستید از منطقه استضعاف درآیید و به جای دیگر کوچ کنید. پس شما در حقیقت مستضعف نبودید، چون این وضع را خود برای خود و به سوء اختیار خود پدید آوردید.
البته مستضعفان و ناتوانهای واقعی (نه مستضعفان دروغین) را از عذاب استثنا کرده و میفرماید : مردان و زنان و کودکانی که هیچ راه چارهای برای هجرت و هیچ طریقی برای نجات از آن محیط آلوده نمییابند، از این حکم مستثنی هستند؛ زیرا واقعا این دسته معذورند، و خداوند ممکن نیست «تکلیف فراتر از طاقت شخص» کند.
حکم مذکور در این آیه دارای شرائطی است، که باید به آنها توجه داشت. یعنی اینگونه اشخاص هنگامی مشمول عفو الهی میشوند که کمترین قصوری نورزیدهاند و به اصطلاح تقصیر در مقدمات کار ندارند.
از بررسی آیات قرآن و روایات استفاده میشود افرادی که از نظر فکری یا بدنی یا اقتصادی آنچنان ضعیف باشند که قادر به شناسائی حق از باطل نشوند ، و یا اینکه با تشخیص عقیده صحیح بر اثر ناتوانی جسمی یا ضعف مالی و یا محدودیتهائی که محیط بر آنها تحمیل کرده قادر به انجام وظائف خود به طور کامل نباشند و نتوانند از محیط فاسد مهاجرت کنند، آنها را مستضعف میگویند.
از علی (علیهالسلام) چنین نقل شده که فرمود : «مستضعف کسی نیست که حجت بر او تمام شده و حق را شنیده و فکرش آن را درک کرده است.» (نهجالبلاغه، خطبه 234)
امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) در مورد مستضعفان میفرمایند: «مستضعف کسی است که حجت و دلیل به او نرسیده باشد و بوجود اختلاف (در مذاهب و عقاید، که محرک بر تحقیق است) پی نبرده باشد؛ اما هنگامی که به این مطلب پی برد، دیگر مستضعف نیست.»
این بود قسمتی از آنچه در تفسیر نمونه آمده است؛ و در تفسیر المیزان (با تلخیص و تصرف) چنین آمده است:
آیه مورد بحث این معنا را روشن میسازد که جهل به معارف دین در صورتی که ناشی از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل هیچ دخالتی در آن قصور و در آن ضعف نداشته باشد در درگاه خدای عز و جل معذور است؛ کسی نتواند محذوری را که مبتلای بدان است دفع کند. این معنا همانطور که شامل مستضعفینی میشود که در سرزمینی قرار گرفتهاند که اکثریت و قدرت در آنجا به دست کفار است و چون عالمی دینی نیست که معارف دین را از او بیاموزند و یا محیط کفر و ترس از شکنجههای طاقتفرسای کفار اجازه نمیدهد به آن معارف عمل کنند و از سوی دیگر قدرت بیرون آمدن از آنجا و رفتن به محیط اسلام را هم ندارند، یا به خاطر اینکه فکرشان کوتاه است و یا گرفتار بیماری و یا نقص بدنی و یا فقر مالی و یا موانع دیگرند، همچنین شامل کسی هم میشود که اصلاً ذهنش منتقل به این معنا که دینی هست و معارف دینی ثابتی وجود دارد و باید آن معارف را آموخته مورد عملش قرار داد نمیشود؛ هر چند که این شخص عنادی با حق ندارد و اگر حق به گوشش بخورد به هیچ وجه از قبول آن استکبار نمیورزد، بلکه اگر حقانیت مطلبی برایش روشن شود آن را پیروی میکند؛ لیکن حق برایش روشن نشده و عوامل مختلفی دست به دست هم داده و نگذاشته که این شخص به دین حق بگراید. عاملی که او را به استضعاف کشانیده عبارت است از غفلت، و معلوم است که با وجود غفلت دیگر قدرت معنا ندارد و با وجود جهل دیگر راه هدایت تصور نمیشود.
خداوند در قرآن میفرماید: «لا یکلف الله نفسا الا وسعها: خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایی و طاقتش تکلیف نمیکند» (سوره بقره، آیه 286)؛ پس مطلب حق ، و دین حق و هر حق دیگری که انسان از آن غافل است، در وسع انسان نیست و خدای تعالی هم کسی را از آن باز خواست نمیکند.
پس کسی که یا به کلی از دین غافل است و یا به بعضی از معارف حقه آن جاهل است، 1- اگر غفلت و جهلش را علتیابی کنیم و معلوم شود خودش یا به خاطر کوتاهی و یا سوء اختیار در جهلش دخالت داشته ، چنین کسی ترک وظیفهاش مستند به خودش است و گنه کار و مسؤول است؛ و 2- اگر بعد از ریشهیابی معلوم شد که جهل و غفلتش و یا ترک وظیفهاش، به هیچ مقداری مستند به خود او نیست، در نتیجه ترک وظیفه را مستند به او نمیدانیم و او را گناه کاری نمیشناسیم که به علت استکبار از حق و یا انکار حق در مخالفت و گناه تعمد ورزیده باشد،
در نتیجه امر او محول به خدای تعالی است تا پروردگارش با او چه معامله کند؟ و این معنا از ظاهر آیه شریفه: «پس آنان را امید است که خدا از ایشان در گذرد، و خدا همواره خطابخش آمرزنده است» استفاده میشود؛ البته با در نظر گرفتن اینکه رحمتش بر غضبش پیشی دارد، امید عفو در آنان بیشتر است.